PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سه حکایت از لطایف الطوایف و تذکره الاولیا



نارون1
16th September 2012, 06:31 PM
سه حکایت از لطایف الطوایف و تذکره الاولیا



http://img.tebyan.net/big/1391/05/2272231092288252282432325179929424847115.jpg


فقیهی کامل زنی داشت به غایت دانا، روزی آن فقیه زن خود را دید که به نردبان بالا می رفت ،چون به نیمه رسید ، فقیه گفت : اگر بالا روی به طلاقی و اگر فرود آیی به طلاقی، و اگر بر جای خود مکث کنی به طلاقی!


زن فی الفور از نردبان خود را به زیر انداخت.


فقیه او را آفرین کرد و گفت: اگر من نمانم ، تو توانی که مسایل شرعی را جواب نویسی.


برگرفته از : لطایف الطوایف





***


نقل است که جنید یک بار به عیادت درویشی رفت و درویش می نالید، گفت: از که می نالی؟ درویش خاموش شد. گفت : این صبر با که می کنی؟ درویش فریاد برآورد و گفت: نه سامان نالیدن است و نه قوّت صبرکردن!

برگرفته از تذکره الاولیا





***
جوانی را به دزدی گرفتند و پیش هارون الرشید بردند ، بعد از اثبات دزدی هارون حکم کرد که دستش ببرند. پیرزنی که مادر او بود ، پیش آمد و گفت: ای خلیفه دستی را که خدای تعالی آراسته می بری؟
هارون گفت: به حکم خدا می برم و من از خدا می ترسم که در حدی از حدود شرع، تهاون ( کوتاهی) ورزم ، زود باشید دستش راببرید.


پیرزن گفت : ای خلیفه قوت من از کسب دست اوست ، دست او را که می بری ، قوت مرا قطع می کنی .
هارون گفت : دستش ببرید که اگر این بر او نزنم ، از جمله ی گناهکاران باشم.


پیرزن گفت : ای خلیفه این گناه را نیز یکی از آن گناهان انگار که شب و روز از آن استغفار می کنی.
خلیفه را این سخن خوش آمد و پسرش را بدو بخشید.





برگرفته از : لطایف الطوایف

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد