PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مجموعه نثر ادبی عبدالرحیم سعیدی راد (فصل اول)



*FATIMA*
2nd March 2012, 04:01 PM
نامه 1

سلام ! حال من بهتر از حال تو نیست . دلم که میگیرد ، با تو حرف میزنم و این تنها چیزی است که دیگران نمی توانند مانعی برای آن باشند . درست مثل فکرم و دغدغه هایم که کسی نمیتواند آنها را از من بگیرد !
امروز هم دوباره دلم هوای تو را کرده است . شاید اگر تو نبودی این جاده های شب هیچ گاه به سپیده صبح ختم نمیشد .به این اشکهای بی صدا قسم که بدون خیال سبز نگاهت ، خواب به چشمهای خسته ام نمی آید .
باور کن بدون اشاره ای از جانب تو ، هیچ نسیمی از کوچه باغ دلم عبور نمی کند ....
گاه بی قراری به هر دی می زنم تا بلکه نشانی از نگاه معصوم تو را بیابم . هرچند که خوب میدانم که این خیابان های شلوغ ، این مردمان سر درگریبان و حتی همین درختان مغرور هیچ نشانی از مهربانی تو را ندارند .
تو را باید در زمزمه های رود و در ترنم یک باران صبحگاهی جستجو کرد . شک ندارم که هر چشمه یک نکته از زلالی دل تو را به همراه دارد .
تو را میشود در رؤیای جنگلی از ستاره یافت وقتی که نورانی تر از همه خود را نشان می دهی و از دوردستها دست تکان می دهی .
راستی ! " جال من خوب است ... اما تو باور نکن ! "
دیگر عرضی ندارم
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
2nd March 2012, 04:30 PM
نامه 2

هر روز صبح با نام تو آغاز میشوم . تویی که وقتی پلک باز میکنی ، زندگی جریان می یابد . انگار تو زودتر از همه بیدار میشوی و به ماه و ستاره ها می گویی که وقت خواب است . خورشید را بیدار میکنی که بدرخشد . به پرنده ه میسپاری که شعر بخوانند و به نسیم نهیب می زنی که ارام از کوچه های دل بگذرد .
چه بگویم ! گاهی احساس میکنم که ناتوان شده ام . نگو : نه !...آیا کسی که نتواند تمام حرف های دلش را برایت بگوید ناتوان نیست ؟
... چقدر سنگین شده ام از حرفهایی که در گلویم روییده شده ولی اجازه نمو نداشته اند ! شاید روزی که حرف های دلم جاری شوند درختان به رقص بیایند و پرنده ها سمفونی زیبای خود را سر دهند . آن روز گلهای محمدی از هم سبقت می گیرند تا انها را بچینم و به تو هدیه دهم .
چه اتفاق جالبی ! من و تو در یک چیز با هم مشترکیم : اشک ! ... اشک هایی که صداقانه نثار همدیگر می کردیم ...
راستی آیا میشود کسی را که روزی سر بر شانه های دلش گریسته ای از یاد ببری ؟
... و من خوب میدانم که مرگ هم نمی تواند نام بلند تو را زا لبهای من پاک کند . همین !

برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
5th March 2012, 02:19 PM
نامه 3

سلام . بی صبرانه منتظرم تا در شبهای خیال من طلوع کنی و من چقدر این شبهای روشن از نام تو را دوست دارم . نام زیبای تو به من رهایی میبخشد . روحم را پرواز میدهد طوری که انگار در خلأ جریان پیدا میکنم .
خدای عشق را شکر میکنم که نام تو را بر زبانم نوشت و نگاه مهربانت را به من هدیه داد . همان خدایی که بی قراری را به من بخشید و در کاسه انتظارم صبر ریخت !
شکی ندارم ابرهایی را که در اطراف چشمم پرسه می زنند دوست داری و من هر شب برای آمدنت جاده منتهی به چشمهایم را با همین ابرهای سرگردان می شویم !
یادم باشد وقتی امدی سجاده ای را که هرشب فرشته ها بر آن نماز میخوانند نشانت دهم .
همان سجاده ای که میزبان عطر نفسهای بهشتی توست ...
بی صبرانه منتظرم تا در شبهای خیال من طلوع کنی .
دیگر عرضی ندارم ...
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 05:43 PM
نامه 4

سلام . دیروز به دنبال تو به همه جا سر زدم . هم از نسیم سراغت را گرفتم ، هم از گل سرخی که کنارچشمه عشق روییده بود . حتی از پرنده هایی که در شعرهایم بال می زدند نشانی ات را پرسیدم . اما پیدایت نکردم . این را ولی خوب می دانم که اگر چشمانم را ببندم و با دهان بسته صدایت کنم فوراً جوابم را خواهی داد.
راستی که عجب صفایی دارد این بی قراریها و این دلتنگیها ! ...
مانده ام که این فاصله ها اگر نبود آیا باز هم این قدر مشتاق شنیدن صدایت از درخت و صندلی و ستاره بودم ؟
همیشه فاصله ها باعث می شوند تا بیشتر قدر همدیگر را بدانیم و بیشتر به دنبال هم بگردیم . مثل همین امروز که همه جا را به دنبالت گشتم . حتی همه خوابهایم را یکی یکی جستجو کردم .
همه جا رد پایت بود . حتی موج صدایت به نرمی از تپه های خیالم بالا می رفت . اما خودت نبودی ...
عزیزترینم !
حالا با همین واژه های لال در کنار نام قشنگت نشسته ام . مرهمی نمی خواهم . تنها اگر حوصله داری زخم های دلم را بشمار ! ... هزار و یک ... هزار و دو... هزار و سه...
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 05:48 PM
نامه 5

سلام . دیشب در حالی که بارانی ام را پوشیده بودم به استقبالت امدم . هدیه ای برایم داشتی : اشکهایی که از چشمه سارهای بهشت زلال تر بود ... و من چقدر این گوهرهای نایاب را دوست دارم .
امروز صبح در باتلاقی از مه فرو رفتم . خود را فناشده می دیدم . آن قدر دست و پا زدم تا افتاب مهربانی ات باریدن گرفت !..
...اشک ... اشک ... اشک ! ... هنوز این ریزش الهی ادامه دارد . آن قدر آسمان دلم عقده گشایی کرده است که تمام چشمه های زلال عشق سیراب شده اند . دلتنگیها پایانی ندارند . کم کم صدای طفیان سیل به گوش می رسد .
کاش ! رنگین کمانی از نگاه معصومانه ات در آسمان دل نگرانیهایم نمایان شود ! همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 05:53 PM
نامه 6

سلام . با اینکه در خطوط نفس هایم حضور داری و نگاه مستم جز تو را جستجو نمی کند ، با اینکه خورشید مهربانی ات روشن افزای همیشگی دل من است ، اما هنوز هم مشتاقم تا برایت بنویسم و با تو حرف بزنم .
هر وقت از تو می نویسم آرامشی شبیه یک شامگاه کویری همه وجودم را فرا می گیرد . هر چند خودم خوب می دانم که چیزی برای نوشتن ندارم جز نگرانی ها و دغدغه هایی که ادامه دلتنگی های همیشگی من است .
یادت می آید که به من گفتی حاضری همه غم هایم را با یک لبخند عوض کنی و من چقدر از این جمله ات به وجد امدم ؟ ...
این روزها ولی دوست دارم تسبیحی از ستاره به دست بگیرم و نام تو را که ذکر هر شب من است تکرار کنم ... بیشتر به فکر دل بی قرار من باش ! همین .
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 06:00 PM
نامه 7

سلام . همیشه آمدنی هست . من به سوی آرامش دلپذیرتو می آیم و تو به سوی دغدغه های بی پایان من !
خوب می دانم هیچ کس تا به حال به این سادگی با تو حرفی از پیراهن صبح و چشم ستاره و خواب رنگین کمان نزده است .
اما من تشنه ام ... تشنه!... و یک شب یه اشتیاق جرعه ای از نوازش نگاه معصوم تو قدم به پلی گذاشتم که پل نبود ... گردابی بود پل گونه که مرا از تو می ربود .
حالا ولی خسته ام ! ... نه از راهی که آمده ام یا از انتظاری که گاه امانم را می برد . نه !... خسته از تکرار ندیدن تو ! می ترسم عادت کنم به این ندیدنها و این نگاه های دور !
... کم کم دارد صبح می شود . بروم دو رکعت اشک بخوانم ! ...
خداحافظ !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 06:07 PM
نامه 8

سلام ! اینبار سعی می کنم کمتر از پاییزهای بی غروب برایت بنویسم و حرفی از شنبه های ملال آور به میان نیاورم .
دیگر نمی خواهم از کلاغ هایی که واژه ها را از زبانم می ربایند حرفی به میان بیاورم . حتی دویت ندارم از خیابان های فاصله و پنجره های دم کرده بی خیالی چیزی برایت بگویم .
تنها دوست دارم از چمدان لبخندی که انتظار دیدنت را می کشد بنویسم و از آهوی مضطرب قلبم ، که جنگل نگاه تو را جستجو می کند .
... و دوست دارم از برکه خیالم و ماهیانی که نام تو را می برند حرف بزنم و از چکاوک هایی که آمدنت را جشن گرفته اند .
حتی دوست دارم برایت بگویم که شاعر شده ام و با واژگانی از جنس ابر ، غزلی با ردیف "دل تو" سروده ام .
حالا هر شب خواب می بینم که امده ای و من چمدان لبخند را گشوده ام و برایت شعر می خوانم ... و هر صبح می بینم که چقدر خوشبو شده ام ! ...
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 06:12 PM
نامه 9

سلام ! ... همه پروانه هایی که دور و برت می چرخند ، همه سیب های سرخ ، همه گل های محمدی و همه شعرهای حافظ سلام های من هستند که از اتاق کوچک دلم برایت پست کرده ام .
وقتی از تو می نویسم واژه هایم پرنده میشوند ،دفترم به رقص می آید و آهسته آهسته از پلک هایم خورشید می ریزد !
اگر خودخواهی نبود برایت می نوشتم که خداوند تو را برای دل من آفریده است . برای لحظه های آسمانی من ... اما چقدر دور ؟ ... چقدر فاصله ؟ ... چقدر انتظار ... انتظار ... انتظار ...
انگار سهم من و تو از عشق همین انتظاری است که مثل یک سیب بین ما تقسیم شده است ...
حالا به سیب سرخ عشق فکر می کنم و به روزهایی که پشت در منتظرند ... زودتر بیا ... دلتنگ تو هستم ! ... همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 06:19 PM
نامه 10

سلام . تا وقتی عطر نفسهای تو در هوای عشق پراکنده است ، حال من و این پنجره های رو به باغ خوب است .
خوب که می گویم نه آن قدر است که آرامشی در جانم ریشه دوانده باشد . نه ! بلکه آن مقدار که به شوق دیدن تو زنده باشم . وگرنه این آدم ها و کلاغ ها و این خیابان های تکراری چه لطفی برای زندگی دارند ؟
با هر آهی که در انتظار دیدنت می کشم یک بیدمجنون می روید . بیدی که به جای هر برگ یک "دوستت دارم" بر آن می درخشد .
عزیزترینم !
می گویی ابرهای پریشانی را کنار بزنم ؟ ... می گویی ... باشد ! ... ولی خودت که می دانی بدون نیم نگاهی از جانب تو قامت خمیده واژه هایم راست نمی شود .
خودت که می دانی تحمل این زمستان دل نگرانی بدون رایحه ای از نیلوفر وجودت ناممکن است .
باشد ، قبول ! باز هم مثل همیشه در مسیر دلنواز حضور تو ، بر چوب دستی خاطره ها تکیه می زنم و تا رسیدن تو صبر می کنم ...
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 09:55 PM
نامه 11

سلام . مهربان تر از تو کسی را سراغ ندارم که برایش از دیوارهای خسته ، از پنجره های شعله ور و از نگاه های مضطرب گل نرگس بنویسم .
گاهی ان قدر دلتنگت می شوم که همه رگ های تنم نی لبک می شوند و شوق دلنواز خاطرات تو را می نوازند .
دیروز که پیچک یاد تو از ابیات غزلم بالا می رفت یک شوق روحانی همه وجودم را پر کرد . از این رو با شبنم نگاهت وضو گرفتم و در صفوف پروانه ها به لبخند تو اقتدا کردم و به نماز عشق ایستادم .
امشب هم برای سنجاقکی که اصرار داشت از تو برایش بگویم . گفتم :
"او یک ترانه عاشقانه است . یک غزل ناسروده از حافظ . یک نگاه منتظر به در . یک نسیم صبحدم . یک مسافر غریب . یک پله تا خدا . یک لبخند بر چهره گل یاس . یک فرشته محافظ . یک باغ بلورین . یک نمره 20 برای نمی دانم کدام کار خوب . یک بهانه برای زیستن ... و یک شانه برای گریستن .
مرا ببخش ! ... اینها همه تو هستی . ولی نه ! ... نه ! ... این راز سر به مهر برای همیشه بین ما خواهد بود که تو بهترین هدیه خدا برای منی !
... باز هم مرا ببخش ! حداخافظ !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 10:03 PM
نامه 12

سلام . حال من خوب است ، آنقدر که باد هرزه گرد هم این را فهمیده است .
امروز دلم را در یک ترانه شرقی شستشو دادم تا وقتی که صدای تو را از گلهای رازقی می شنوم بال های شعرم جان بگیرند . این را که خوب میدانی همه جاده های خیالم به رویش صبح نگاه تو ختم می شود .
باورت می شود ؟ امروز به هر کجا که سر می زدم تو را می دیدم و از هر چیز صدای مهربان تو را می شنیدم . حتی از ماه که مثل گلدان ترک خورده ای نگاهم می کرد صدای تو می آمد که : "صلوات های روز جمعه فراموشت نشود !"
دیروز ولی اندوهی عتیق مثل دیوی خشمگین دلم - این کلبه مالامال از عشق - را به اتش کشید . انگار در باتلاقی از غم فرو می رفتم که با واژه هایی از جنس ابر دستم را گرفتی و با خود به آسمان بردی و اهسته آهسته سایه های اندوه را از شانه های خسته ام تکاندی .
امشب هم مثل اولین روزهای عاشقی خورشیدی بی غروب به شبهای بی ستاره ام بخشیدی . از تو به خاطر این عشق بی زوال ممنونم .
دیگر حرفی ندارم !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 10:08 PM
نامه 13

سلام . امروز باد با خودش عطر بهارنارنج آورده بود . عطر لحظه های خوش با تو بودن .
با خودم می گویم این چندمین اسفند است که می گذرد و در کنار اقاقیها به ملاقات هم می آییم . چقدر این درختهای زیتون بوی سرسبزی کلام تو را می دهند !
چقدر این پلک های پنجره را دوست دارم وقتی که هوای تازه با تو بودن را به صورتم می پاشند !
ساده برایت بنویسم ، این زمستان که بگذرد دیگر نمی گذارم هیچ فصلی بین ما فاصله بیندازد . می خواهم همه فصل هایم ، همه ماه ها و هفته هایم رنگ نگاه معصومانه تو را داشته باشد ...
حرف آخرم اینکه در همه لحظه هایم حضور داری اما این درد نیست که نتوانم در افق بیکران چشمهایت خیره شوم ؟ یا در کنارت آسوده بنشینم و یک فنجان مهربانی بنوشم ؟ ... به من کمک کن تا در عاشقی کم نیاورم . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 10:15 PM
نامه 14

سلام . این روزای عید و این نشاط نسیم و درخت ها اگر مرا به تو نزدیک تر کنند ، بوی بهار می دهند وگرنه با شرجی تابستان و خواب های بی سرانجام ، هیچ تفاوتی ندارند .
به دستهایم نگاه کن ! ...
تمام روز را برایت گل چیده ام . تمام باغ های شعر را به دنبال گل واژه هایی که بوی مهربانی تو را بدهند ، زیر پا گذاشته ام ...
حاصل این تلاش دسته گلی ست که با پاره های دلم تزئین شده است . می دانم این هدیه کوچکی از یک شاعر شوریده احوال است . این کمترین بضاعت مرا بپذیر !
بگذریم ...
امروز گنجشکهای ایوان دلم ، خبر امدنت را جشن گرفتند . کاش بودی و لذت شنیدن این خبر را از چشمهای منتظرم می خواندی .
کاش بودی و شکوفه های سیب را که از شدت شوق بر گونه هایم بوسه می زدند و تبریک می گفتند می دیدی ...
حالا با دسته گلی که خوشبوتر از صدای تو نیست ، در کنار جاده انتظار ، به استقبالت ایستاده ام .
زودتر بیا ... همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 10:21 PM
نامه 15

سلام . دیشب موقع نوشتن نامه ای برای تو به خواب رفتم .
در رؤیایی زیبا ، تو را دیدم در زیر آسمانی سبز که به بال های یک کبوتر سفید تکیه داده بودی و فرشته ای رقص کنان برایت کاسه ای از نو می آورد .
صدای دف به گوش می رسید . من در حیرتی ژرف به تو نگاه می کردم که شاخه گلی را که به موهایت زده بودی به من تعارف کردی .
تمام وجودم به وجد امد . گل را از دستت گرفتم . بوییدم و بوسیدم و بر چشم گذاشتم . بر هر گلبرگ با خطی روشن تر از پیشانی ماه نوشته شده بود : "تنهاتر از تو"
حالا هنوز م به لبخند گلهای پیراهنت فکر میکنم و به چشم هایی که کوچه های دل هر عاشق را چراغان می کند .
باقی بقای تو ! ...
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 10:35 PM
نامه 16

به تعداد قطره های یک باران بهاری سلام ! ...
... و بهار یعنی هر صبح به تو سلام کردن .
یعنی کندوی عسل نگاه تو .
یعنی بدون دغدغه از تو گل گفتن و گل شنیدن .
یعنی تراوش مهربانی از لبهای باسخاوت تو .
بهار یعنی تو !
گاهی افسوس می خورم که چرا توان شکستن پل های فاصله را ندارم و اینکه چرا زودتر عاشق نشده ام .
هر کس تنها یک بار طلوع مهربانی تو را دیده باشد مثل من می شود و مثل این پروانه های معصوم که با قلب های کوچکشان تو را می طلبند . یا مثل این پرستوها که به دنبال سرپناه دستان گرم تو می گردند .
می خواهم بگویم همه چیز با نام تو معنا می گیرد ؛ حتی دغدغه ها و نگرانی های بی بهانه ام .
حرف آخرم اینکه : تشنه ام ! ... کاش بودی و از کوزه باطراوت حرف های صمیمی ات ، لب های ترک خورده ام را به وجد می آوردی .
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 10:46 PM
نامه 17

سلام . اگر این دلتنگیها دست از سرم بردارند می خواهم برایت نامه بنویسم . نامه ای به رنگ یک شوق بی انتها .
شاید اگر جنس آب بودی نامه ام را بر رود می نوشتم . اگر از خاک بودی بر گلبرگ های یک گل سرخ . اما تو از جنس "دل" هستی و من باید بر پاره های دلم حرف هایم را بنویسم .
هر صبح به شمشادهایی که از دفتر شعرم سرک می کشند سلام می کنم و آن قدر شانه های خسته خورشید را تکان می دهم تا بیدار شود . بعد رفتگر مهربان محله را صدا می کنم تا اندوه های کهنه ام را جمع کند .
قدم زدن در کوچه های دل آن هم شانه به شانه تو سعادتی ست که گاه و بی گاه در خانه ام را می زند ...
حالا ولی بی هیچ حرفی به سمت پنجره می آیم تا طلوع واژه نامت را بر دفتر شعرم به نظاره بنشینم . یادت باشد همیشه منتظرت هستم . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 10:54 PM
نامه 18

سلام . هر شب قبل از خواب چند سطر نامه برایت پست می کنم . نامه هایی که ترجمان اشک های انتظار و فراق اند .
این روزها بیشتر از هر موقع دیگری به حضور گرم و نورانی ات احتیاج دارم . با تو می شود از ابرها عبور کرد و به ستاره ها و فرشته هایی رسید که طبق طبق برایت سلام می آورند .
باور کن یاد تو کبوتران اشتیاق را به سمت شعرهایم می کشاند حتی به شوق نام عزیزت پرستوها در لابه لای واژه هایم لانه ساخته اند .
گاهی آن قدر آرامم و خودم را به تو نزدیک می بینم که انگار می توانم همه حرف های ناگفته ات را از روی صفحه دلم بخوانم ... نمی گویم به ارامش رسیده ام ... مگر می شود عاشق بود و دلتنگ نبود . دریا به موج هایش زنده است وگرنه با مرداب چه تفاوتی دارد ؟
کاش تو هم می دیدی که هر شب مثل شب بوها دستهایم را بالا می گیرم و خدا رو شکر می کنم که خوشبخت ترین عاشق روی زمینم ... همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 11:00 PM
نامه 19

سلام . حال من و این وازه های آرام که عطر باغچه پیراهنت را منتشر می کند خوب است .
چند وقت است که وقتی سایه حضورت بر دلم می نشیند تمام سلول های تنم به رقص می آیند و لرزشی به نرمی کلام وجودم را پر می کند . راستی از تو می پرسم : یعنی ممکن است این گلبرگ های اشک ، اسم عزیز تو و نام خسته مرا از یاد ببرند ؟
یادت هست چقدر در مورد مرگ حرف زدیم و من گفتم : همیشه آرزو می کنم که به اندازه خوردن یک سیب زودتر از تو پرواز کنم ... چقدر تو اخم کردی ! ... اما بعد با لبخندی گفتی : همه عاشقان به بهشت می روند !
حالا دلخوشم به واژه های شیرین نگاهت که مثل پیچکی مست از دست هایم بالا می رود ... از اینکه بهار مهربانی ات را از گلدان کوچک دلم دریغ نکرده ای از تو ممنونم ! ... همین .
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th March 2012, 11:05 PM
نامه 20

سلام . این بیستمین نامه ای است که پاره های دلم را حمل می کند و تو بیستمین بار است که خواب را از چشم های بهت زده ام می ربایی .
شک ندارم که خورشید در رگ های این واژه های معطر جریان دارد . به برکت مشق های عشق حالا می توانم گفتگوی گل های رازقی را بشنوم و ترانه تنهایی نخلها را از بر کنم .
به جان این پرنده های بی پناه قسم ! دیشب همه وجودم را وقف دستهای مهربان تو کردم و به یکباره از پشت پرچین دغدغه ها تا طعم شیرین سلام تو پیاده امدم ... ان قدر آمدم تا پاهای تاول زده ام در مه فرو رفت ! ...
حالا من مانده ام و این تپش واژه های بی زبان که حرف به حرف رد پای حضورت را بوسه می زنند ...
باور کن برای همیشه به ضریح چشم های نجیبت دخیل بسته ام . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
18th March 2012, 11:57 AM
نامه 21

سلام . هر صبح دلم را در چشمه یاد تو شستشو می دهم و در ملکوت صدای تو به راه می افتم . پلک هایم به دنبال نامت قیام می کنند و برای دیدن تو پاهایم در میان کوچه ها می وزند ...
دیشب باز هم خواب تو را دیدم . خواب دیدم قیامت شده و همین نامه های شبانه شفاعت مرا کردند . بعد به من گفتند که پیراهنی از شعر بپوش و در صف عاشقان بایست !...
هر عاشقی نام معشوق خود را که می برد ، دری از درهای بهشت به روی او گشوده میشد .نوبت به من که رسید زبانم بند آمد ...
اما ... به یکباره همه سلول های تنم نام عزیز تو را فریاد کردند ...
امشب که این نامه به دستت می رسد بر واژه های بی تکلف آن چند قطره مهربانی ببار تا این پرنده های تشنه به سمت اغوشت به پرواز درایند ... همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
18th March 2012, 12:03 PM
نامه 22

سلام . به احترام نام بلند تو صبح به صبح به همه گلدان ها و گنجشکها سلام می کنم و برای بیدهای مجنون دست تکان می دهم .
از تو چه پنهان که چند وقت است اتاق کوچک دلم مه آلود است ... دلتنگم !
مدتی ست که مثل ابری مست اواره دره های نگرانی شده ام .
در انتظار نیم نگاهی از مشرق چشمانت لحظه هایم زیر گام های اضطراب له می شوند . درست مثل این دل خسته که این روزها با خبر زلزله ندیدنت ویران شده است .
از کوچه های بن بست بیزارم . از خیابان هایی که بوی مهربانی تو را نمی دهند ... از هر چیز و هر کس که نشانی تو را گم کرده باشد ... حتی از خودم ... خودم ... خودم ...
مهربانا ! باز هم نارنجستان خیالم بهانه حضور اردیبهشتی تو را گرفته است . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
18th March 2012, 12:10 PM
نامه 23

سلام . وقتی قلم به دست می گیرم تا برای تو بنویسم رنگین کمانی از دل بی قرار من تا حضور همیشگی تو پل میزند و بارانی با طراوت عاشقانه بر دفترم می بارد .
همیشه پنجره کلبه تنهایی ام به سمت شکوفایی دست های باسخاوت تو باز است . گاهی یک کبوتر سفید بر لب این پنجره می نشیند و پاسخ این نامه های ماندگار را برایم می خواند .
راستی تا یادم نرفته است بنویسم که از چند وقت پیش - شاید همان وقت که احساس کردم خوشبخت ترین عاشق روی زمینم - می بینم زبان پرنده ها و زیتون ها را می فهمم . دیروز حرفهای یک شاپرک را با خوشه انگور شنیدم . امروز هم یک چلچله از زشتی مرداب برای سپیده صبح می گفت .
... یاد زلال تو نسیمی ست که گندم زار خیالم را به رقص آورده است و عطر "دوستت دارم" را به مشام عشق هدیه می دهد .
... و من به برکت حضور آفتابی ات همه چیز و همه کس را دوست دارم .
حالا که باز دلتنگت شده ام می خواهم از مزرعه چشمانم چند خوشه اشک تاززه برایت بیاورم ... همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
18th March 2012, 12:14 PM
نامه 24

سلام . در کنار سفره ای که بوی نان و انگور می دهد جای لبخند تو که لطیف تر تز پرهای طاووس است خالی ست .
هنوز هم منتظرم که باز هم یک روز عصر شانه به شانه تو در باغچه ای که گلهایش به رنگ عشق است و پروانه هایش غزل های حافظ ، قدم بزنم .
یادت می آید آن روز از این باغچه یک گل به من تعارف کردی و من با بوییدن آن شاعر شدم ؟
حالا هم آماده ام تا وقتی که از راه می رسی غبار از تنت بگیرم و تو را به سفره ای که هنوز بوی نان تازه و شعرهای حافظ می دهد میهمان کنم .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
18th March 2012, 12:19 PM
نامه 25

سلام . سلامی از سر ارادت یک پروانه سفیدبال به شعله های عشقی که ازلی و ابدی ست .
امشب که در پشت لحظه های ایستاده ام که ایینه وار نام عزیز تو را تکثیر می کنند .
امشب دل محنت کشیده ام شبیه نی لبکی ست که سنگینی غربت خود را می نوازد .
پرنده ای ست که در بیابانی شگفت (با بالی شکسته) راه گم کرده است .
واژه بی قواره ای ست که در قافیه هیچ شعری نمی گنجد .
امشب این کلمات محزون هم طاقت به دوش کشیدن معمای دوری تو را ندارند ... با این حال مطمئنم که تو آن قدر بزرگ هستی که سایه مهربانت را از سر این پرنده گرمازده دریغ نمی کنی .
حالا برو جلوی آیینه بایست تا مرا ببینی که مثل شبنمی بر سیب گونه هایت می غلتم ...
دستم را بگیر ! ... همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
18th March 2012, 12:24 PM
نامه 26

سلام . در این روزهای بی خویشی نمی توانم به تو فکر نکنم . روزهایی که بی شباهت به شبهای طوفانی بندر نیست .
خودت هم میتوانی حدس بزنی که شب بی تو یعنی چه !
شب بی تو باغچه سوخته ای ست که تک درختی تنها و بی برگ در آن خودنمایی می کند . همان درختی که روزی با واژه هایی از جنس اشک و شعر آبیاری اش کردیم .
کاش می دانستی چقدر خسته ام ! ... خسته ! ...
... همچنان منتظرم تا موسیقی لطیف گام هایت ، در گوش کوچه های تنهایی ام نواخته شود .
ببخشید ! ... باران اجازه نمی دهد این نامه را تمام کنم .
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
18th March 2012, 12:30 PM
نامه 27

سلام . به لطف حضرت دوست حال من خوب است . اما بگذار برای تو و این لحظه ها ، که مثل گله آهوان در حال فرارند ، اعتراف کنم که نمی توان آیینه نگاهت را فراموش کرد که من تنها در وجود تو می توانم خودم را بیابم و به آرامش برسم .
نه ! نمی توانم به آسمان مهربانی ات فکر نکنم و به صفای دلت که غم هایم را در خود جای می دهد .
اصلاً خودت بگو !
در سایه سار کدام درخت بنشینم که طراوت خنکای کلام تو را داشته باشد ؟
می دانم که برای زخم های هیچ گلدانی مرهم نبوده ام و به دنبال لبخند گم شده هیچ شاپرکی نگشته ام حتی در راسم تشییع هیچ گنجشکی حاضر نشده ام ... اما تو ان قدر بزرگواری که هیچ وقت مرا به خاطر آنچه برایت کم گذاشته ام سرزنش نمی کنی !...
... حالا هم از تو می خواهم که فقط چند لحظه با دستمال سفید مهربانی ات غبار غمهای دلم را پاک کنی . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
18th March 2012, 12:35 PM
نامه 28

سلام . این روزها احساس می کنم که نه ستاره ام که گرد گناه نگردم ، نه پرنده ام که عشق آسمانی را تجربه کنم ، خورشید هم نیستم که هر صبح از لای گیسوان تو طلوع کنم ...
تنها گمان می کنم بیدی هستم که ادعای جنون دارد و به دنبال پیچک نگاه معصوم تو می گردد ...
مهربان ترین !
پلکی بزن تا ابرهای نگرانی را ، باد ببرد !
حرفی بزن تا بهار در رگ این باغ زمستان زده بجوشد
... و دستی تکان بده تا همه فرشته ها به احترام تو پرنده شوند و بر ناودان ها جاری شوند .
آرزو دارم تکه ابری باشم که به جای هر قطره یک "دوستت" دارم از آن بچکد .
آن وقت به نرمی همه وجودم را بر خانه دلت می بارم ...
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
18th March 2012, 12:39 PM
نامه 29

سلام . دیشب یاد شیرین تو مرا به بام خاطرات کشاند . در جنوبی ترین نقطه دلم تو را دیدم که در هیأت یه ستاره برایم دست تکان می دادی .
... و من بزرگ شدم . قد کشیدم . از ابرها گذشتم . ماه به من لبخند زد و بال گرفت . ستاره ها پروانه شدند و به دور سرم رقصیدند .
از همان اول می دانستم که به سمت تو آمدن یعنی بزرگ شدن . به اوج رسیدن . در صدای قناری جاری شدن و یعنی در سایه سار عشق آرمیدن .
مهربان ترینم ! امشب به این واژه های بی زبان دخیل بسته ام و تو را قسم می دهم به همه گلدان ها و پروانه ها که دست از سرم برنداری ! همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
18th March 2012, 12:44 PM
نامه 30

عزیزترینم سلام هایم تقدیم تو باد که زیبا و باشکوه در شمیم نفس هایم روییده ای .
با اینکه از همه چیز و همه کس به من نزدیک تری اما همیشه از تو نوشتن برایم سخت و طاقت فرساست . با این حال به پایان نامه که می رسم همه دغدغه ها و نگرانی هایم به آرامشی به رنگ نگاه معصوم تو تبدیل می شود .
الان که بر گلیم تنهایی نشسته ام و بیرون را نگاه می کنم ، ابرهای دلتنگی ساعت هاست که همدوش شرجی نگرانی بر اتاقم خیمه زده اند و پرستویی که راه گم کرده نفس زنان در گوشه ایوان دلم سر در زیر بال برده است .
... منتظرم تا چراغ مهربانی ات را روشن کنی و لبخند زیبایت را که مثل یک نسیم روح بخش است ، برایم بفرستی . حرف های زیادی در گلو دارم . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
3rd April 2012, 04:02 PM
نامه 31

سلام . بی مقدمه برایت می نویسم . همه پروانه ها و سنجاقک ها دست بوس تو هستند و برای امدنت سر از پا نمی شناسند .
دیروز کفشدوزک باغچه مان نیز احوال تو را از پرستوی عاشقی که در حوالی خانه مان لانه دارد جویا شد . طفلک همیشه به یاد تو و خنده های بی مثال توست .
این روزها حتی شرجیهای شهریور هم مرا به یاد تو می اندازد .
تعجب نکن عزیز ! بگذار راحت تر بگویم . هر لحظه ای که اراده کنم میتوانم چهره معصوم تو را ببینم . کافی ست به آیینه نگاه کنم یا به قامت آن بید مجنون که چشم به آسمان دوخته .
باوفاترین !
اجاق عاشقی این دل نامیرا همیشه روشن است . هیزم های این اجاق دلتنگیهایی ست که تمامی ندارند و انتظاری که خورشید را انگشت به دهان گذاشته است .
امشب ولی منتظرم تا صدای قدم های تو را از کوچه های شب بشنوم . در ساعت عشق منتظرت هستم .
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
3rd April 2012, 04:18 PM
نامه 32

سلامی ساده و صمیمی به تو و روزی که وعده طلوعش را همه ستاره ها می دانند .
هنوز هم چشم های همیشه منتظرم ، در خیابان های سوخته آسمان به دنبال نشانه ای از تو می گردند .
نه پرنده ای آواز می خواند ، نه صدایی از فرشته ای به گوش می رسد . تنهاترین صدا طنین ضربان قلب من است که با هر ضربه ای که می نوازد عقربه های لعنتی را به جلو می فرستد .
لحظه های بی تو بودن چقدر کند می گذرند !
امشب به قدر تمام ثانیه های له شده دلتنگ هستم . از تو هیچ نمی خواهم فقط برای این پرنده های بی زبان انتظار ، کمی مهربانی بریز !
همین ! ...
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
3rd April 2012, 04:24 PM
نامه 33

سلام . دلنشین ترین لبخندها ، سلام های من هستند که هر صبح ، کبوتروار ، از پنجره ای که رو به ساحل حضورت باز می شود ، به پرواز درمی آیند .
صحبت از آمدن پاییز است . در حالی که می دانم وقتی از راه می رسی سبد سبد بهار و ترانه به همراه می آوری .
می دانم که باور می کنی این برگ های پاییزی اشک هایی هستند که در انتظار آمدنت ریخته ام ...
حالا ولی در سکوت مرداب دلتنگی ، نیلوفرانه به سمت آرامش نگاهت قد کشیده ام ... دستت را به من بده ! ...
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
3rd April 2012, 04:37 PM
نامه 34

سلام . کنار پنجره ای که عطر خوش آمدنت را می پراکند ایستاده ام و صبح های بدون تو را می شمارم ...
همیشه از خودم می پرسم : چند سوت قطار تا امدنت ، چند ماه تا به خواب دیدنت و چند گلدان تا بهار مهربانی ات باقی مانده است ؟
چقدر به این خیابان ها و آدمها که مثل عنکبوت فقط پنجره ها را کور می کنند ، خیره شوم ؟ ... خسته ام ... خسته ! ...
نه ! ... بیهوده به آن دوردستها خیره نشده ام . می دانم که آمدنی در کار است و من به امید همین امدن ، همه دیوارها را به شکل پنجره نقاشی کرده ام .
شک ندارم که به زودی کنار همان تک درخت همیشگی شکوفه می زنی و به من آرامش تعارف می کنی !
دوست دارد وقتی از راه می رسی روزها و هفته ها فقط نگاهت کنم تا خستگی این سال های انتظار را به در کنم .
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
3rd April 2012, 05:32 PM
نامه 35

سلام . مثل همیشه از چشمه نام عزیزت وضو گرفته ام تا دو رکعت عشق بخوانم .
چقدر دوست دارم با تو حرف بزنم . نامه بنویسم . نامه ... نامه ... نامه ...
دیشب خواب دیدم تمام این نامه ها را به دست باد می سپارم . هر نامه از شدت شوق پرنده می شد و بال زنان به سمت تو پرواز می کرد . اما وقتی در پیش پایت به زمین می نشست به یک بوته گل تبدیل می شد .
کم کم گلستانی از گلهای رنگارنگ تو را دربرگرفت ... تو گل می چیدی و من لبخند رضایت از لبانت ! ...
حالا هم در سایه سار پرچین خاطرات نشسته ام و لبخند بهشتی ات را نقاشی می کنم . باقی بقای تو !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
4th April 2012, 07:18 PM
نامه 36

سلام . همه دریاها را به نامت میکنم ، اگر برگردی .
در کنار هر قدمت یک غزل خواهم کاشت ، اگر دوباره به پشت سرت نگاه کنی .
اصلاً اگر بخواهی ماه را بر پنجره اتاقت می آویزم و به باد می سپارم تا همه دلتنگیهایت را با خود ببرد ، به صبح هم می گویم تا همچنان برایت موسیقی زندگی را بنوازد.
فقط حرفی از رفتن نزن !
به خودت قسم ! با سخت ترین مرگها جان دادن بهتر از شنیدن حداجافظ از زبان توست .
... باور کن ، دنیای بدون تو به اندازه یک برگ خشک لگدکوب شده ، ارزش ندارد .مرا ببخش و زودتر بیا ! گلهای اطلسی به من گفته اند که تو حتماً برمی گردی .
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
4th April 2012, 07:26 PM
نامه 37

سلام . حال من خوب است . آنقدر که هنوز هم می توانم نام تو را هر شب بر بال هزار قاصدک بنویسم و آسمان را پر از خاطرات اردیبهشتی کنم .
با این حال نمی توانم دلتنگ نباشم ، از فاصله ها شکوه نکنم و ... نه ! بگذار چیزی از دلتنگیها به میان نیاورم . دلم نمی خواهد خاطر عزیزت را مکدر کنم . می دانم که همین واژه های به ظاهر لال هم می توانند عمق تنهایی ام را نقاشی کنند .
گاهی اوقات دوست دارم درختی باشم که هر روز سجاده ات را در سایه سارش پهن می کنی و برای سلامتی عاشقان دعا میخوانی .
گاهی هم دوست دارم گنجشکی باشم که هر روز خرده های مهربانی برایش میریزی .
بی پرده بگویم ، می خوهم ، هیچ گاه از حضورت بی بهره نباشم .
حالا هم هر شب سیب سرخی زیر بالشم می گذارم تا شاید خواب مهربانی های تو را ببینم .
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
4th April 2012, 07:31 PM
نامه 38

سلام . خوشحالم که تو را دارم و می توانم بی هیچ دغدغه ای به تو فکر کنم و نگاه ابریشمی ات را موقع خواندن این نامه ها تصور کنم .
قصد ندارم دلگیرت کنم اما بگذار بی پرده برایت بگویم که چند روز است که نه از نوازش باران به وجد می آیم و نه از طراوت ترانه و گل های داودی !
حال من حال گنجشکی ست که نه بالی برای پریدن دارد و نه آشیانه امنی برای پناه بردن .
... تنها به این نامه ها دلخوشم که گمان می کنم کمی از اندوهت می کاهد .
... حالا حتی نمی گویم که دستم را بگیر ! اما مواظب خودت باش . راه طولانی است . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
4th April 2012, 07:36 PM
نامه 39

سلام . حال من خوب است . نه اینکه ملالی نداشته باشم ، که برای من دوری از تو ملال آورترین است . با این حال تصمیم دارم - اگر توانی برایم باقی بماند - تا طلوع مشرقی نام آرامش آورت ، ایستاده باشم و از هجوم دلتنگیها شکوه ای نکنم .
دوست ندارم شمعی باشم که با نسیمی عمرش به پایان می رسد . از بیدهای سر به زیر هم که با هر وزشی به سویی می چرخند ، بیزارم .
دوست دارم سروی باشم ، سربلند که تنها به احترام طوفان نام مهربانت سر خم می کند .
مرا ببخش ! اگر گاهی طاقتم تمام می شود و با دهانی بسته ، به لهجه اشکها صدایت می کنم .
مرا ببخش ! ... دیگر عرضی ندارم !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
4th April 2012, 07:44 PM
نامه 40

سلام به تو و به لحظه های سفیدپوش نیامده . "حال من خوب است مثل حال گل . حال گل در چنگ چنگیز مغول"
می گویند در قلب شاعر چیزهایی می گذرد که در قلب دیگران نمی گذرد . با این حال ، شاعر اگر عاشق باشد که دیگر چیزی فراتر از این می شود .
اگر اینها درست باشد که هست ، به دلم برات شده است که به زودی تو را خواهم دید ؛ سبزپوش و سربلند !
برای آن روز نگاهم را در هاله ای از ابر خواهم پوشاند تا به پیشگاه تو تقدیم کنم .
گاهی با خود می گویم : این چندمین زمستان است که می آید و در کنار این بنفشه ها انتظار حضورت را می کشم . چقدر این درختان زیتون بوی سبزی کلام تو را میدهند و پلکهای پنجره چقدر دوست داشتنی می شوند وقتی که هوای تازه آمدنت را به صورتم می پاشند .
حالا دیگر این محبوبه های شب هم بی تابی مرا درک کرده اند که این چنین فضا را معطر کرده اند .
باقی بقای تو ! ...
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th April 2012, 01:26 PM
نامه 41

سلام . امشب در تب می سوزم . هذیان می گویم . اما هذیان های یک عاشق هم می تواند خواندنی باشد .
دستم از همه جا کوتاه است . همه شمعها به خواب رفته اند . تنها نبض این ساعت کهنه در حال تپیدن است ، که آن هم هر لحظه رو به زوال است .
امشب حتی دستم به ضریح نگاهت نمی رسد . تنها می توانم پنجره ای را تصور کنم که رو به معصومیت تو باز می شود .
کاش لااقل می آمدی و از پشت این شیشه های مه گرفته - تنها - دستی تکان می دادی !
امشب سخت به شانه های محکم تو نیازمندم . زیرا که همه ابرهای دلتنگی میل از خود رها شدن دارند . خودت که بهتر می دانی ، تحمل این همه انتظار ، در عین زیبایی ، کشنده است .
باور کن از اینکه هنوز هم بی حضور تو به این مسقف کوتاه چشم دوخته ام و نفس می کشم تعجب می کنم ... یادآوری آن اشکها و خواهشها و ان سلام بی خدانگهدار ، روزی هزار بار دلم را خراش می دهد .
... حق با واژه هاست . هنوز هم تب دارم . پلک حضورت را باز کن و لبخندی بزن تا بهار در کوچه های حیرت زده زمستانی ام جاری شود .
همه ترانه ها و شکوفه ها انتظار حضورت را می کشند .
بگذار سال جدید با ترانه خوش امدنت اغاز شود .
زودتر بیا . همیشه منتظرت هستم ! همین ! ...
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th April 2012, 01:32 PM
نامه 42

سلام بر تو و این واژه های عاشق که مثل کبوترانی یتیم سر بر شانه های هم گذاشته اند .
امروز فهمیدم که در عاشقی از یک پروانه کوچک هم کمترم ، از یک گیاه که در گلدان خیالم روییده ، یا حتی از یک جیرجیرک که اوازهای عاشقانه اش ماه را به رقص دراورده است .
امروز از گفتگوی یک کلاغ با کاج پیر فهمیدم که عاشقی چیزی فراتر از این حرفاست و من راه زیادی در پیش دارم .
کاش هنگام وزش طوفان دلتنگی ، مثل یک درخت ، صبور بودم و دم نمی زدم ...
این روزها که از همه سایه ها و آدمهای رنگی دلم به درد امده است تنها به پنجره ای که عطر آرامش تو را می پراکند چشم دوخته ام .
ماه ترین ! ... این شبهای اردیبهشتی بی حضور تو هیچ لطفی ندارند ... همین !

برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th April 2012, 01:37 PM
نامه 43

سلام بر تو و بر صبحی که به احترام تو اغاز می شود . صبحی که خود سلام عاشقانه ایست که از کوچه باغ منتهی به نگاه تو گذشته است و همچون اشکی ست که از چشم عاشقی دلتنگ ، بر پیراهن شب چکیده است .
باور کن دیگر نه امیدی به این ابرها که عمرشان رو به زوال است دارم و نه دل به لالایی ماه بسته ام که چون زنی کهنسال اشک گلهای داودی را درآورده است .
این را ولی فراموش نکن که اه این ستاره ها دامن این شبهای گم شده در مه را خواهد گرفت .
عزیزترین ! در گوش این قاصدک ها چیزی بگو تا در گذر از ذشتها ، اواز عشق در نی لبک چوپانها جاری کنند . شعری بخوان تا همه وجودم شور غزل های حافظ را بگیرد ... دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th April 2012, 01:42 PM
نامه 44

سلام . همین چند دقیقه پیش داشتم به تو فکر می کردم . آرزو کردم خورشید باشم یا ماه ، که هرجا باشی همراه تو باشم . اما دیدم که این طوری همیشه با تو نیستم ، باید نزدیکتر باشم . به همین خاطر آرزو کردم بید مجنونی باشم که در سایه سارش بنشینی و حافظ بخوانی . اما باز دیدم هنوز دورم ، از این رو آرزو کردم چشم تو باشم ! این طور هم با تو هستم و هم تو مثل همیشه محافظ من خواهی بود .
... ببین دور بودن از تو مرا به چه خیال بافیهایی می کشاند ؟
محبوب ترین ! بگذار همین امروز با کاروانی از گل سرخ به سمت دیار روشن نگاه تو سفر کنم .
بگذار قبل از اینکه درهای آسمان بسته شوند " به اندازه عمر یک غزل حافظ " میهمان مهربانیهای تو باشم . پنجره را بگذار باز بماند .
همین !

برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
26th May 2012, 10:03 PM
نامه 45

سلام . از روزی که گفتی ، از پشت پنجره به جاده آمدن چشم دوخته ام ؛ پنجره ها را دوست دارم و دلم می خواهد همه دیوارها را به شکل پنجره نقاشی کنم.
راستی آن روز یادت هست که گفتی حوالی چشمهایم بارانی است و من گفتم با چتر می آیم ... چقدر خندیدیم ؟ ...
از روزی که برگشته ای آرامشی شگفت بر واژه هایم سایه انداخته است . ان قدر سبک بار شده ام که صدای بال زدن پروانه ها را می توانم بشنوم .
راحت تر بگویم حضور تو به جسمم جان تازه ای بخشیده . امروز در آیینه دیدم که چین و چروک های پیشانی ام صاف شده اند .
احساس می کنم به برکت آمدنت هیچ کوچه ای دیگر به بن بست نمی رسد و همه خیابان ها به لبخند دلنشین تو ختم می شود . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
26th May 2012, 10:47 PM
نامه 46

سلام . چند ساعت است که باران می بارد . باران یاد تو ... باران نام تو ... و من زیر این باران عزیز می خواهم خیس شوم . خیس خیس ...
کم کم رودی از نام تو جاری می شود . همه دشتها تشنه نام تو هستند . این را به راحتی می شود از نگاه منتظر تمشکها خواند .
مرا ببخش اگر این روزها شکستنی شده ام ... کاش صبر تو را داشتم و می توانستم با سکوت برادر باشم . اما مگر می شود نام تو را شنید و به شوق نیامد .
باور کن نمی شود نام تو را بر پیشانی فرشته ها دید و آرام نشست .
گاهی که تسبیح می گردانم و نام عزیزت را زیر لب زمزمه می کنم ، صدای دست افشانی اقاقیا بلند می شود .
محبوب ترین !
هنوز هم بر این باورم که " اگر تو نبودی خداوند بهشت را نمی آفرید " . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
26th May 2012, 10:59 PM
نامه 47

سلام . محبوبه های شب برکه خورشیدی چشمانت را خوب به یاد دارند . چشمانی که با هر بار پلک زدن همه آلودگی های وجودم را پاک می کنند .
راستی تا یادم نرفته است بگویم که اگر روزی دلت برای من تنگ شد ، می توانی به تابلوی نقاشی ذهنت دقیق شوی . آن وقت می بینی که من در سایه سار بوته اندوهی نشسته ام و در حالی که ابرهای شمال در چشمانم بیتوته کرده اند به شانه های لرزان شاپرک ها خیره شده ام .
باوفاترین !
همه دارایی این شاعر شوریده احوالت غزلهایی ست که خوشه خوشه از باغچه نورانی حضورت چیده است .
حالا ولی برای نفس کشیدن به هوای تازه با تو بودن نیاز دارم . هوایی که عطر دل انگیز نفس های تو را می پراکند .
آرام گوش کن ! ...
صدای تپش های قلبم می آید ! ...
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th May 2012, 07:49 PM
نامه 48

سلام . چند ساعت است که برق اینجا قطع شده و من در زیر نور نارنجها و شب پره ها برایت نامه می نویسم .
یادم می آید کسی می گفت : مَثَل عاشق ، مَثَل آن ماهی است که در تور ماهیگیر دست و پا می زند . اما من آن درخت پیرم که در پاییز جوانه زده است و بوی طراوت و تازگی بهار را می دهد .
زندگی ماشینی چقدر آدمها را از دیدن شب های نقره گون دور کرده است !
آن ستاره ای که دارد سوسو می زند ، انگار دلش مثل من برای دیدن تو شور می زند !
شب چقدر دوست داشتنی ست وقتی که تو را به یاد من می آورد .
راستی یادت می آید آن شبها که با یک ستاره کوچک بر تن ماه ، نقاشی می کشیدیم و می خندیدیم ...
گاهی هم که تصویر اندوهی بر سرمان سایه می انداخت ، صدای گریه مان فرشته ها را بیدار می کرد ؟ ...
این نامه که به آخر رسید کنار پنجره بیا ! ماه ، حرفهای زیادی برای گفتن دارد . همین !
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th May 2012, 08:01 PM
نامه 49

سلام . با پاهایی پر از تاول ، کوچه های دل نگرانی را طی کرده ام تا به خیابان دلتنگی رشیده ام . اهمیتی ندارد که چند روز در راه بوده ام یا این راه عاشق کش کی به انتها می رسد . همین که در مسیر منتهی به نگاه تو باشم ، برای من کافی ست .
نه از راهی که آمده ام احساس خستگی می کنم و نه از تاول این چاهای مهربان به تنگ آمده ام یا گلایه ای دارم .
یکبار تو را دیدن ( حتی در خواب ) به همه این آشفتگیهای این دنیا می ارزد .
اکنون که چهل و نهمین نامه را برایت می نویسم در سایه سار همان تک درخت همیشگی ( که حالا برای خودش برگ و باری دارد ) نشسته ام و به کلمات متبرک این نامه خیره شده ام ؛ کلماتی که مثل کلاغ های سمج پاییزی ، لحظه هایم را نوک می زنند .
می بینی ! زیبایی این نامه ها به این است که لازم نیست آنها را برایت پست کنم یا به پای کبوتری ببندم و به سویت پرواز دهم . هر واژه ای که بر این کاغذ حک می شود اولین خواننده اش خود تو هستی . حتی گاهی احساس می کنم که خود تو این واژه ها را بر زبانم جاری می کنی .
با این حال بگذار بگویم که گاهی از اینکه مجبورم حرف دلم را به هزار و یک استعاره و تشبیه بگویم ، به تنگ می آیم ...
بگذریم ... خداوند هیچ زحمتی را بدون پاداش نمی گذارد .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th May 2012, 08:43 PM
نامه 50

سلامی به داغی اشک های لحظه های غریب تنهایی .
از من خواسته بودی که ساده و بی پرده برایت بنویسم . قوت قلب من ! با این همه پرده ای که به پنجره های قلبمان اویزان است به من حق بده که نتوانم به صراحت حرف های دلم را به زبان بیاورم .
با این حال باور کن اینهایی که می نویسم تشبیه و استعاره نیست ، بلکه چشمه ای از واژه هایی ست که نگاه معصوم تو ، آنها را به صحرای خشک دلم بخشیده است .
راستی شنیده ام که می گویند "قوها" تنها پرنده هایی هستند که عاشق می شوند . حتی می گویند آن قدر در عشقشان پایدارند که وقتی زمان مرگشان فرا می رسد به همان نقطه ای می روند که نخستین بار عاشق شده اند و همان جا با خاطرات روزهای عاشقی جان می سپارند .
اینها را گفتم که یادآوری کنم دیگر چیزی به سالروز تولد "قوی سفید" نمانده است . مطمئن باش آن روز در دلم جشن بزرگی برپاست .
حتماً به بزم عاشقانه دل من سری بزن !
منتظرت هستم . دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th May 2012, 09:50 PM
نامه 51

سلام . این نامه را از میان دشت های سرسبز خیالی دور برایت می نویسم . می خواهم بدانی که تمام دشتها ، سرشار از عطر نفس های بهشتی توست .
از دورها صدای دف زدن مردی عاشق که به امام زاده تنهایی دخیل بسته است به گوش می رسد ... فضای دل انگیزی ست .
جایت را خالی می کنم کنار همین اقاقیا ، که پنجه در پنجه اطلسی ها به رقص آمده اند .
امروز از وقتی ترنم سپیده دم به صورتم پاشیده شده مرتب پلک چشم راستم می زند . به دلم برات شده که قرار است خبر خوشی از تو به من برسد . یعنی می آیی ؟
یادم می آید قول داده بودی وقتی در گوشه ایوانم پرستوی خسته ای لانه کرد عطر نسیم آمدن تو هم به مشام خواهد رسید .
حالا از دور دست می بینم که صفی از پرستوهای عاشق در راه آمدن هستند .
خدا کند گذارشان به ایوان نگاه همیشه منتظرم بیفتد .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th May 2012, 10:14 PM
نامه 52

سلام . حالا که قرار است بروی آهسته تر قدم بردار . آرام تر برو . نرم تر بر دل نازکم قدم بگذار .
حالا که می روی عقربه های ساعت را چرا با خودت می بری ؟ خودت که میدانی جان لحظه هایم به حضور مبارک تو بسته است .
بی تو این ثانیه های بی برکت سکوت و دلتنگی را با خود یدک می کشند .
کاش می شد آتشی به پا کنم و همه ثانیه های بی تو را بسوزانم و بر تن همه جمله هایی که ردی از عبور تو ندارند ، شعله بکشم .
دست خودم که نیست دلتنگت که می شوم به گوشه نارنجستان خیالت پناه می برم و در عطر شیرین خاطرات با تو بودن خودم را گم می کنم .
حالا که می روی نرم تر برو ...
مرا ببخش ! ادامه نامه با اشک نوشته شده است .
...
....
.....
... دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th May 2012, 10:35 PM
نامه 53

شاعرانه ترین سلام هایم را بپذیر !
نامه ات عصر جمعه به دستم رسید . نه شکایتی از شنبه های ملال آور کرده بودی ، نه از خیابان های شرجی زده و صبح های له شده در زیر پای عابران حرفی به میان آورده بودی . نامه سراپا سفیدت تنها بوی شکوفه های بهار نارنج می داد . انگار یاد روزهایی را کرده بودی که با دهان بسته حرف می زدیم .
مرا ببخش ! فرصتم کم است . به این عقربه ها که مثل گداهای سمج دنبالم می کنند ، نگاه کن ! نه مجال گرفتن فال حافظ دارم ، نه خیال شانه کردن گیسوان ماه . باید بروم .
فرشته های پشت در منتظرند تا این نامه را به دست تو برسانند .
می دانم ، اگر چند سطر از نامه تو را برایشان بخوانم برای همیشه در زمین ماندگار می شوند .
کمی آرام تر این نامه را بخوان ، نمی خواهم گوش هیچ نامحرمی صدای دلتنگی این واژه ها را بشنود . حتی این نسیم بی گناه که همیشه تهمت فالگوشی به او می زنند .
راستی دنیا که به اخر نمی رسد اگر کمی از بعد از ظهرهای لیمویی ات به من ببخشی . همین .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th May 2012, 10:50 PM
نامه54

سلام بر فرشته ای که بال هایش را نذر سلامتی تو کرده است و دعاهایش بوی "امّ یجیب" چشمان تا سحر بیدار تو را می دهد .
اگر تو بخواهی همه شعرهایم را که با نفس های کلام تو بافته ام به قناریها خواهم بخشید تا بهشت گم شده در خواب های کودکان ، از چشمان بی شکیب گلهای محمدی سربلند کند .
کسی به من نمی گوید چرا نباید بر صورت ماه ، خواب های پریشانم را نقاشی کنم و چرا نباید حتی برای یکبار هم شده ، پهلوی آتش گرفته زمین را به مرهم لبخند مهربان تو آشنا کنم .
چند روز است که هر صبح همه دلشوره هایم را به ترنم رودی از کلام تو می سپارم و سبک تر از تصویر یک پروانه در کاسه آب تازه می شوم و حالا بعد از آن همه سال ، رؤیای بازشدن پنجره ای رو به سکوت ، برایم تعبیر می شود .
حالا می فهمم کوه هایی که گره بر ابروهای خود انداخته اند نه از هذیان های شبانه من چیزی می دانند و نه حتی برای یکبار عبور "خِضر" نگاهت را تجربه کرده اند .
... و من چقدر خوشبختم که به هر آینه ای نگاه می کنم تنها تو را می بینم . همین !
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th May 2012, 10:56 PM
نامه 55

سلام . وقتی تصور می کنم که عاشقانه بر سجاده ابر به نماز می نشینی ، به وجد می آیم و دوست دارم که همه وجودم را نثارت کنم . کاش می دانستم در قنوت نمازت چه خبر است .
راستش را بخواهی برای درمان بی قراری هایم تجویز شده که چله نشین نگاه معصوم تو باشم و امروز چهلمین روز است که در مسجد چشمانت اعتکاف کرده ام .
از تو چه پنهان که دیشب را تا صبح ذکر نام تو را بر لب داشتم و با همه توانم تو را صدا می کردم .
حالا که قرار است گذارت به این طرفها بیفتد ، تنها برای زخم صدایم مرهمی بیاور . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th May 2012, 11:03 PM
نامه 56

سلام به تو و طعم شورانگیز حرف های شنیدنی ات .
چقدر بی تاب شنیدن صدایت هستم ! یادت می آید پیش تر ها گفته بودم از هر چیز می توانم صدایت را بشنوم ، حتی از برگ های خشک کاخ همسایه .
نمی دانی چقدر به شوق می آیم وقتی طنین کلام مهربانت در دلم جوانه می زند و نیلوفرانه در همه وجودم قد می کشد .
از تو چه پنهان که امروز هوای شعر به سرم زده است . به همین خاطر دوست دارم برایت باران شوم . ببیارم و در همه خیابان های شهر جاری شوم . دلم می خواهد غبار از تن میخک ها و شب بوها بگیرم و بر لبهای آفتابگردان ها لبخند بکارم .
... تو هم حس می کنی ؟ چقدر واژه های این نامه بوی پیراهن یوسف را می دهند ! همین ...
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th May 2012, 11:12 PM
نامه 57

سلام .
واژه هایم به طواف چشمان تو امده اند . می دانم ! دورهای باطلی زده ام . اما تو همچنان مرا و واژه های سر به گریبانم را می بخشی . بگو که از سر تقصیراتم گذشته ای ! ...
پاهایم در گل مانده اند . مگر تو دستم را بگیری و از این سرگردانی نجات بدهی ...
خودت که می دانی تو که باشی درخت های انار و گل های تبریزی برایم دست تکان می دهند و صدای خنده نهرها ، حتی کوه ها را به رقص درمی اورد . اما بی تو ...
باورت می شود ؟ چشم هایم را در مسیر آمدنت گم کرده ام .
گلویم آتش گرفته است .
بادهای آبان ماه رد پایت را به آسمان برده اند تا فرشتگان مقرب ، سرمه چشمانشان کنن .
دستهایم خالی است می ترسم روزی که تو را می بینم همه ترانه هایم را موریانه های دلتنگی خورده باشند .
باقی این نامه را نقطه چین می گذارم . ( که فقط تو میتوانی بخوانی اش)
..........
.........
...................همین !
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th May 2012, 11:21 PM
نامه 58

سلام . از پنجره همیشه باز تخیل ، خیابان های آبان ماه را نگاه می کنم . خیابانی که در کوچه بیستم آن اولین گریه ام را به پاییز هدیه کردم .
خیابان های ابان ماه همیشه مرا به یاد خستگی کلاغ های پیری می اندازند که ان روز ، از واژه های شعرم برایشان ریختم تا گرسنه نمانند ... و یادم می آید چقدر سفارش می کردی که هیچ شبی را جز بر بالش شعر سر به زمین نگذارم .
آبان ماه چقدر بوی شعرهای عاشقانه حافظ را می دهد . میدانی ؟ عاشقانه ترین کتاب های شعر امروزی طعم گس می دهند .
ایراد نگیر ، خودم می دانم حق با آفتابگردان هاست که روزهای پرپرشده نیامدنت را با چرخش چشمان خود فریاد می کشند .
از من نخواه صبور باشم . چند آبان دیگر باید منتظر بمانم ؟ ...
همین .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 03:29 PM
نامه 59

اجازه دارم بگویم سلام ؟ اجازه دارم بگویم دلتنگتان هستم ؟ دلواپسم . دلشوره دارم . دست خودم که نیست این دلتنگیها و دلنگرانیها .
راستی اجازه دارم سلام تک درخت پیری را که در پاییز به جانش افتاده ، برسانم ؟ ... باور کن اگر همین ها را هم اجازه ندهی لال می شوم و صبر می کنم تا آن روز آرامش از راه برسد .
یعنی آن روز می رسد که صبح با صدای تو برای نماز بیدار شوم ؟ من که هر شب به این امید پلک هایم را روی هم می گذارم .
حالا که اجاق دلتنگی روشن شده است بگذار بگویم شعله ای که در قلب مالامال از عشقم فوران می کند آبی آبی است . شعله ای که فقط به خاطر تو روشن است .
دیروز وقتی فرشته ای مهربانی نامه ات را به من داد مثل همیشه یکباره دلم ریخت . میبینی هنوز هم مثل همان روزها اول دلم می ریزد و تا چند دقیقه زبانم بند می آید .
کاش میدانستی تنها یک سلام از جانب تو برای من یعنی چه ؟ یک سلام از طرف تو یعنی خون تازه ای در رگ های خشکیده من . یعنی امید به فردایی که از راه خواهد رسید .
عزیزترینم ، سرشار از نور و آواز ، چشم به آینده دوخته ام . چشم به جاده ای که تنها به سلام تو ختم می شود . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 03:35 PM
نامه 60

سلام . گردبادی از واژه در سرم چرخ می خورد . باران کلمات که باریدن بگیرد آرام می شوم .
چند وقت است که متوجه شده ام هرکس که تو را دیده و یا وصفی از تو را شنیده ، برایش عجیب و خیره کننده هستی ، حتی برای شاپرکی که در لابه لای گیسوان درختان پارک به دنبال ردی از مهربانی می گردد .
نه ! حسادت نمی کنم . نمی دانی چه لذتی دارد وقتی نام تو را از زبان موج هایی می شنوم که سر به صخره های دلتنگی می کوبند . یا گنجشکی را می بینم که هر غروب تا صدای تو نشنود به نماز نمی ایستد .
باور کن دوست داشتن تو و انتظار بهار امدنت به تمام رنج های عالم می ارزد و زیبایی صبر واجبی که بر این انتظار نصیبم شده است انتهایی ندارد .
نگران احوال من نباش . آسمان ابری دل من با تصور لبخند رضایت تو آفتابی می شود . همین .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 04:44 PM
نامه 61

سلام . امیدوارم که حال تو و همه گل های محمدی خوب باشد . شک ندارم که از احوال دل من باخبری . باور کن وقتی خبری از سلامتی تو به من می رسد زندگی برایم معنا می شود . هنوز هم مثل همه پیچک های باغ برای سلامتی تو صلوات نذر می کنم . با این حال هیچ وقت از من نخواه که از کنار نام آسمانی ات به سادگی عبور کنم .
مرا ببخش ! فرصتم کم است . باید زودتر به پشت بام بروم و برای شهر ، خورشیدی نقاشی کنم و برای درختان دود گرفته محله مان تازگی تعارف کنم . بعد هم باید بروم در آسمان یک مشت پرنده بپاشم .
می بینی چقدر نقاشی را مثل شعر دوست دارم ! به همین خاطر است که دوست دارم روی لبان همه مردم ، شعر آمدن تو را نقاشی کنم .
این روزها ولی بیش از هر وقت دیگری ، دل ناارامم بهانه دستان گرم تو را می گیرد .
راستی نگفته بودم ، هوای اینجا خیلی سرد شده . "یک فنجان آفتاب به من می نوشانی ؟" ... همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 04:50 PM
نامه 62

سلام . چند روزی است که از تهران دور افتاده ام و در خیابان های استانبول به دنبال ردی از نگاه تو می گردم . اما چه فایده که در غربت ، همنشین دود و آهن و دلتنگی شده ام . نه از عطر یاس های وحشی خبری است و نه از طراوت گل های داودی و مزارع آفتابگردان .
اینجا قحطی عشق است و فراوانی آدم های عصبی اینجا آشیانه ای برای یاکریم های سرگردان پیدا نمی شود .
مرا ببخش اگر سرت را به درد می آورم ولی اینجا سیب های سرخ ، اشک های دخترکانی ست که بر سر هر چهارراه ، گل های معصومیت به راننده های مست تعارف می کنند .
با همه این حرف ها در این غربتکده ی "میدان تقسیم" ، منتظرم ، تا کبوتر صدایت در قنوت نمازم آشیانه بسازد .
چقدر دلتنگ شکوفه های بهار نارنج هستم .
امشب که از پنجره ماه به اسمان نگاه می کنی ، سلام مرا به سکوت ستاره ها برسان .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 04:56 PM
نامه 63

سلام . چقدر با عجله می روی . این طوری خیس می شوی ! کمی نرم تر قدم بردار .
یعنی حرف های مرا نشنیده می روی ؟ می خواهی حرف های دلم را موریانه ها بخورند ؟
به این خاک باران خورده قسم ، به اندازه چند قرن سکوت حرف های تازه به تو بدهکارم .
اگر کمی حوصله کنی بعد از این باران می توانی تصویر مهربانی خدا را در آینه های باغچه مان ببینی .
امیدوارم از این حرفم دلگیر نشوی ولی دیشب که دلم گرفته بود از تو برای ماه ، گلایه کردم ... ماه از شنیدن حرف هایم قطره اشکی شد و بر گونه ام لغزید ...
نمی دانم تا کی باید با شانه هایی لرزان و دستانی که دیگر به سقف اتاقم نمی رسند برای تو ستاره بچینم ...
کاش زودتر از مناره مسجد صدای آشنا بلند شود و به صف نخلها اضافه شوم .
... این باران که بند بیاید می توانی بروی . همین .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 05:01 PM
نامه 64

سلام ؛ دلم می خواهد از راه می رسیدی و دست واژه هایم را می گرفتی و از خیابان های بی عاطفه عبور می دادی .
دیروز به همه درها قفل زدم تا حرف هایم را ندزدند ... اما باز هم روزنامه های صبح مرا دار زدند .
این کابوس ها اگر دست از سرم بردارند ، به تو فکر می کنم و به روزهای نیامده ای که صدای پایشان روح پروانه ها را آزار می دهد .
راه زیادی آمده ام . تیغ های زیادی پایم را زده اند .
نمی دانم چرا این چند نامه آخرم را بی جواب گذاشته ای ؟ دلتنگ نامه ای از جانب تو هستم ، حتی اگر آن نامه تنها یک وازه "سلام" باشد .
... و سلام یعنی بهار آمدنت . یعنی طلوع خورشید از شانه های خسته من . همین . باقی بقای تو !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 05:07 PM
نامه 65

سلام . هنوز هم به رسم روزهای گذشته هر صبح در چشمه ای واژه هایم رو می شویم که با عطر صلوات های تو آمیخته شده است .
صبحانه ام تکه ای نان سنگک است با خوشه ای از خاطرات سبز با تو بودن .
زمین هم هنوز می چرخد و من از روزهای تلخ و شیرینی که در پیش است چیزی نمی دانم .
حتی نمی دانم که این خیابان ها که چند وقت است نسیم عبوری را به خاطر نمی آورند ، می توانند حرف دلم را به تو برسانند یا باید مثل این روزهای خاکستری ، گرد این واژه ها چرخ بزنم و پیر شوم ؟
کاش اینجا بودی و می شنیدی صدای گنجشکهایی را که آیه های باران را تلاوت می کنند .
گنجشکها همیشه خبر آمدنی در صدایشان دارند ...
کاش از راه می رسیدی و با دستمال سفیدت اشکهایم را ... نه ! کاش از راه می رسیدی و با دستمال سفیدت دلتنگیهایم را پاک می کردی .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 06:04 PM
نامه 66

بهترین سلام هایم تقدیم به تو و فرشته ای که هر صبح نام عزیزت را بر زبانم می نویسد .
هر روز به اشتیاق آمدنت به گلدان ها آب می دهم و کوچه منتهی به نگاهت را آب پاشی می کنم .
هر کس نداند تو که می دانی ، در تمام عمرم نه جای کسی را تنگ کرده ام و نه حتی در کودکی گیسوی دخترکی را کشیده ام . یا مشق های همکلاسی ام را خط زده ام .
تنها هر روز صبح به خورشیدی که از کوچه مان عبور می کند سلام کرده ام و برای کاج های دودزده خیابان ولی عصر (عج) که دارند خفه می شوند ، غصه خورده ام .
حالا هم از تو ممنونم که هر شب در آسمان دلم ستاره می پاشی و لحظه هایم را معطر می کنی . دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 06:09 PM
نامه 67

سلام . نه این درختها می توانند شکوفه هایشان را از یاد ببرند و نه من می توانم نام عزیز تو را فراموش کنم . حتی شاید اگر کمی رند بودم بالای هر نامه می نوشتم : "به نام تو" .
از تو چه پنهان که این روزها حال درختی را دارم که پاهایش در مه فرو رفته اند و گیسوانش را باد برده است . هر وقت این طور می شوم یاد شبهای قونیه می افتم . شهری که در مه و دود زغال سنگ غرق شده بود .
این درد دلها را برای تو می نویسم که تنها تو می توانی مرا به روزهای آرامش نزدیک کنی .
یادم می آید یک روز به من آموختی که : باید پرنده باشی که بهار را درک کنی .
حالا هم کم کم دارد بهار از راه می رسد . وقتی که می آیی ، چمدانت را پر از لبخند و شکوفه های یاس کن . منتظرت هستم .
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 06:41 PM
نامه 68

سلام . حال من خوب است . البته این را دکترها می گویند .
از تو چه پنهان که چند وقت است هر نیمه شب ، از چشم هایم آینه و کبوتر می بارد . گفتم کبوتر ، یاد احوال این روزهایم افتادم که شبیه کبوتری شده ام بی بال و پر ، در لانه ای پوشالی که دچار طوفان شده است و به عقربه هایی چشم دوخته ام که پاهایشان در گل فرو رفته اند .
عقربه هایی که مثل آفتابگردان ها دور سرم می چرخند و من سرگیجه می گیرم .
دیشب باد تندی وزید و همه واژه هایم را بلعید .
باران گرفت و همه شعرهایم را شست و با خود برد .
حالا فقط کلمه مقدس "تو" برایم باقی مانده است . کلمه ای که بی آن هیچ حرفی برای گفتن ندارم .
این دقایق بی تو چقدر سخت می گذرد . دستم را بگیر ! دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 08:46 PM
نامه 69

سلام بر تو و بهاری که به لهجه شیرین تو حرف می زند .
سالی دیگر بر من گذشت . سالی که برای من تنها دو فصل داشت ، دلتنگی و انتظار .
نمی دانم برایت گفته ام یا نه ؟ گاهی که با آسمان درد و دل می کنم او هم برایم حرف می زند با واژه هایی از جنس پرنده و پرواز .
حالا که تقویم ها و پرستوها خبر از آمدن تو می دهند . باید برم و بر سفره ای از ابر ، هفت سینی آماده کنم . هفت سینی که هر هفت سینش "سلام بر تو" باشد .
شاید اگر چشم ببندم به آسانی بتوانم لبخند مهربان تو را تصور کنم .
تو ولی اگر خواستی مرت یاد کنی مورچه ای را تصور کن که بر تکه برگی سوار است و امواج بی رحم ، او را به هر سویی می برد .
دلتنگم مباش ، تنها کمی لبخند بزن ! چند وقت است که لب های هشکیده ام به تبسمی حتی تکان نخورده اند .
کمی لبخند بزن ! همه ی بهار یعنی همین !
باقی بقای تو .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 08:54 PM
نامه 70

سلام بر چشمان تو که بهار را به بازی گرفته اند .
این شب ها که دستم به غزلی بند نمی شود به شعرکهای سپیدی روی آورده ام که هر کدام تصویری از مهربانی تو را دارند .
گاهی از اینکه شاعری هستم که می توانم به زیباترین کلام احساسم را نسبت به تو بیان کنم ، حس غرور می کنم و گاهی هم درگیر و دار وزن و قافیه اسیر می شوم و نمی توانم خیلی ساده بگویم که دلتنگت شده ام از خودم بیزار می شوم .
صحبت از دلتنگی شد . هنوز هم دلم که می گیرد چشم می بندم و با تو حرف می زنم . امروز ولی برای آرامش خودم نام تو را دهها بار با خط خوشی نوشتم . موقع نوشتن یاد قصه مجنون افتادم . می گویند یک روز داشته روی ریگهای بیابان نام لیلی را می نوشته . از او می پرسند : لیلی کجاست تا بتواند این را بخواند ؟
گفت : مشق نام لیلا می کنم .
خاطر خود را تسلا می کنم
چقدر حال من و مجنون به هم شبیه است ! همین .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st June 2012, 09:26 PM
نامه 71

سلام بر اردیبهشت مهربان !
گاهی فکر می کنم که زمین با سرعت بیشتری می چرخد و چه زود احساس پیری می کنم . حال کسی را دارم که راه زیادی را دویده است . نبضم تندتر می زند و اشکم زودتر راه زبانم را می بندد .
گاهی که از پنجره دلم به اطراف نگاه می کنم احساس می کنم که همه رهگذران را می شناسم . روز تولد همه پروانه ها را می دانم . حتی زمان خواب کاج ها و بیدهای خسته را می دانم . چه تجربه عجیبی !
با این حال گاهی در اوج تنهایی فکر می کنم که از درون سینه ام چیزی گم شده است . چیزی که بعضیها به آن دل می گویند ، بعضی سنگ ، بعضی هم پای لنگ !
درون سینه ام جای خالی چیزی را حس می کنم که می توانست جهانی را به هم بریزد . دنیایی را بسازد . دلی را بلرزاند یا حتی پایی را سست کند .
این سطرها را بخوان و هی به حالم بخند !
در سینه من چیزی گم شده است و من بیدل شده ام !
... کاش زودتر بیایی و چینی نازک تنهایی ام ترک بردارد .
همین
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
4th June 2012, 12:46 AM
نامه 72

سلام . خیلی وقت است زبان دلم به نامه ای باز نشده است ، اما این دلیل نمی شود که هیچ شبی را بدون تصور یاد تو سر به بالین گذاشته باشم .
بگذار شاعرانه برایت بنویسم : تابستان عاشقی ست که گرمای حضورش زندگی را معنا می دهد .
حالا که برایت نامه می نویسم در زیر پاندول ساعتی که دیوانه وار حرکت می کند نشسته ام و خاطرات گذشته را مرور می کنم . یاد روزی می افتم که پرسیدی اولین خاطره ای که از من داری چیست ؟ بی تأمل گفتم : مهربانی !
... و ان روز که از تو خواستم مرا در یک کلمه توصیف کنی ، چشمانت برق زدند که : عشق !
عزیزترینم ! از وقتی در گوشم زمزمه کردی که عاشقان واقعی جایگاه ویژه ای پیش خدا دارند ، به خود می بالم و روزی 5 بار در قنوت نمازم می خوانم :
"از اینکه عاشق توأم احساس غرور می کنم ..."
همین !
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
4th June 2012, 12:53 AM
نامه 73

سلام از گوشه غربت سرایی به نام "تهران" زیباترین درودهابم را به تو تقدیم می کنم .
به تویی که چشمه ای هستی زلال ، برای ادامه حیاتم ، نوری در ظلمات زندگی ام و شوری در شریان های وجودم .
بگذار کمی تو را تصور کنم ، در لحظه ای که این نامه را می خوانی ...
هوم ... بی دلیل هیست که این واژه های ترد ریشه در چشم های بارانی ام دارند . چطور می توانم تو را تصور کنم و حسرتی ژرف شانه هایم را نلرزاند ؟
راستی تا یادم نرفته است بگویم که امروز صبح گنجشکهای پشت شیشه آپارتمان جشن گرفته بودند . از چند دقیقه پیش هم پلکم می زند . به دلم افتاده که حتماً گذارت به این طرفها خواهد افتاد . اگر حدس من درست است قدم هایت را کمی بلندتر بردار . خودت که بهتر از من می دانی لحظات انتظار چقدر سنگین می گذرد .
با هشت شاخه گل در دست به استقبالت می آیم . دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم ک سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
8th June 2012, 10:29 PM
نامه 74

سلام . حال من خوب است . امیدوارم که حال تو بهتر از من باشد .
عزیزترینم ! شب که فتیله همه چراغها پایین می آید ، چراغ ماه بالا می رود . در زیر نور آن ، چیزهایی را می توان دید که در روز روشن دیده نمی شوند .
ماه را درویشی می بینم نشسته بر گلیم شب ، در حالی که ستاره ها همچون مریدانی مست ، گرد او حلقه زده اند .
با این حال در چشمان شاعرم ، ماه فانوسی است که هر شب به دست می گیرم و کوچه های شهر را به دنبال ردی از نگاه تو پشت سر می گذارم .
بگذار اعتراف کنم که در سکوت شب بیشتر از هر زمان دیگری به یاد تو بیدار بوده ام .حالا که پروانه های خیال ، بال زنان از بین واژه های عاشفم به سمت نام تو بال می گیرند ، من هم با خیالی آسوده پلک هایم را می بندم تا بهتر تو را ببینم .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
8th June 2012, 10:34 PM
نامه 75

سلام . همان گونه که آب مایه حیات است ، یاد تو برای من امید به زندگی ست .
دفترچه خاطراتم پر است از لحظه های باشکوهی که برایم رقم زده ای و هر شب با مرور این یادهای شگفت به صبح می رسم .
می گویند عاشقان همیشه تشنه اند و سوز عطشی در لبها و صدایشان می درخشد و من اعتقاد دارم ابرها کبوترانی هستند که برای این تشنه لبان عاشق آب می رسانند .
حالا هم که نغمه داودی ات در گوشم می پیچد ، قلبم تند می زند و لرزشی صدایم را به بازی گرفته است .
بگذار کمی آرام بگیرم ... همین .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
8th June 2012, 10:39 PM
نامه 76

سلام . دیشب را با دلتنگی عجیبی به رختخواب رفتم . خواب به چشمم نمی امد . به همین خاطر غزلی را که با ردیف "تو" نوشته بودم زیر بالش گذاشتم ، صبح همه وجودم عطر حضور تو را می داد .
خیلی وقت بود که نامه هایم رنگ و بوی اشک به خود نگرفته بود . اما این اتفاق افتاد ! ... گونه های این کاغذ هم خیس شد .
مرا ببخش ! گاهی دلتنگ که می شوم اختیار این خوشه های زرین از دستم می رود .
نه ! قرار نیست از لحظه های ملال آور حرفی به میان بیاورم . تو باید شاد باشی ! آرام و صبور ...
پس از نو برایت می نویسم :
سلام . حال من خوب است . ملالی نیست جز دوری تو ! ... باقی بقای تو .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
8th June 2012, 10:47 PM
نامه 77

سلام . بی مقدمه بگویم ، سالهاست دور خود پیله ای تنیده ام از تنهایی و تکرار .
تکرار ندیدن معمای تو ...
تنها به روزنه امیدی به اسم "امدن تو" دلخوشم . شاید بگویی : دستی به سمت این پنجره دراز کن ! اما واقعاً نمی توانم . رمقی در وجود بال هایم نیست .
می دانم صبح ، پشت همین پنجره انتظارم را می کشد . ولی آخر صبح بدون " تو" به چه دردی می خورد ؟
کلافه ام ! سزدرگمم ... دلتنگم ...
امروز از صبح حالی عجیب دارم . می خواهم از هر چیز و هر کس سراغی از تو بگیرم . به سراغ اینترنت رفتم . در وبلاگی چشمم به این بیت افتاد :
پای سگ بوسید مجنون خلق گفتند این چه بود ؟
گفت این سگ گاه گاهی کوی مجنون رفته بود
چقدر حال امروز من و مجنون یکی ست !
اگر گذارت به امام زاده صالح می افتد حتماً برایم دعا کن خیلی به آرامش نیازمندم . همین .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
8th June 2012, 10:53 PM
نامه 78

سلام . حال من و همه قرنفلنهای تشنه دیدارت خوب است .
می دانم تو هم حرفم را تأیید می کنی که زمانه بدی داریم . هر کس به جیب دیگری نگاه می کند . شاید اگر شب هم پلکهایش را روی هم بگذارد ، ستاره های دامنش را بدزدند !
به ما نگاه کن ! چقدر لاغر شده است ! از بس که برای بردنش خیز برداشته اند !
در زمانه ای این چنین ، عاشق بودن و نامه نوشتن برای تو ، آن هم در زیر نور نارنجها و شب پره ها ، افتخار بزرگی ست .
... و هر شب نامه ام که به آخر می رسد ، پنجره را باز می کنم ، به ماه "شب بخیر" می گویم .
برای سلامتی تو دعا می کنم . بعد هم تفأّلی به حافظ می زنم و به زیر ملافه شب می خزم .
تهران با همه شلوغیها و بدیهایش وقتی تو را به یادم می آورد زیباست . همین .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
8th June 2012, 11:22 PM
نامه 79

سلام . امروز هوا نه سرد بود و نه گرم ، ولی من هم شاد بودم و هم دلگرم .
از صبح تا الان سر از پا نمی شناسم . علتش را که خودت بهتر می دانی . تو را به خواب دیده ام .
کاش اجازه داشتم خوابم را برای همه عابران تعریف کنم .
به همه بگویم که تو برایم طبق طبق محبت و مهربانی هدیه آورده ای و من سبد سبد سلام و "دوستت دارم" تقدیمت کرده ام .
کاش میشد نامت را به زیباترین شکل ممکن بر قالیچه های ترکمنی و گلیم های آذری بنویسم .
امروز که رگ های تنم سرشار از خون دلتنگی ست ، دلم می خواهد حتی به گمشده ترین جزایر جهان پل بزنم تا شاید نشانی یا ردی از عبور تو را بیابم .
عزیزترینم ... هرچه به دور و بر نگاه می کنم هیچ عشقی را آسمانی تر از عشقی که بینمان جاری است زیبا و واقعی نمی بینم و می دانم در هیچ رمان عاشقانه ای ، عشقی به این زلالی نوشته نشده است .
حالا که با ان خواب دلنشین مرا شاد کرده ای ، از خدا می خواهم ، پایدارترین شادیها را به تو هدیه کند .
این چنین باد !
دیگر عرضی ندارم
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
8th June 2012, 11:29 PM
نامه 80

سلام بر تو که مهربان تر از لحظه های زلال آبی .
یادم می آید گفته بودی کمی ان طرف تر از شکوفه های نارنج ، کنار غنچه ای که ارزوی واشدن دارد ، می نشینی و به فاصله ها فکر می کنی و به چشم های خیس من !
کاش این ادم ها که از ادمیت تنها یاد گرفته اند چشم پنجره ها را کور کنند و شب ها آسمان خراش و دسته چک ببینند ، صدای گرم تو را می شنیدند که : برای عاشق شدن هیچ وقت دیر نیست .
امروز عصر ، در آینه دلتنگی ، به چشم هایم خیره شدم که سرشارند از جاده هایی که به اخر نمی رسند ... و یاد این جمله افتادم که مگر مقصد چیزی جز نرسیدن است ؟
راستی یک سؤال : آسمان بی کبوتر با درخت بی ثمر ، چه تفاوتی دارد ؟ این خانه زیبا و این شهر آذین شده هم بی عطر نفس های تو هیچ لطفی ندارند .
چقدر محتاج باران مهربانی توام ... !
ببیار ... ببار ... ببار ... آن قدر که زلال شوم و از غیر تو پاک .
همین !

برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th June 2012, 07:20 PM
نامه 81

سلام . امیدوارم وقتی این چند سطر را می خوانی ، حس معطر واژه هایم بتوانند ، لبخند رضایتی بر لبهایت بنشانند .
بارها برایت نوشته ام ، هرکجا باشم نگاه منتظرم تو را جستجو میکند . شمال یا جنوب فرقی نمی کند . به هر کجا قدم گذاشته ام خاطره ای از تو دلم را جلا داده است .
این را برایت نوشتم که بگویم چند دقیقه است فرشته ای کوچک از روی ابرهایی سفید ، مشت مشت ستاره بر سرم می ریزد . هر ستاره خاطره ای ست شیرین ، از روزهای اشک و لبخند .
از تو چه پنهان امروز به رسم قدیمی ها تکه نانی از گوشه پیاده رو برداشتم ، بوسیدم و به گوشه ای گذاشتم و زیر لب با تو زمزمه کردم : دل من کمتر از این تکه نان خشک نیست ، کاش یک روز ، این دل محنت کشیده ، با دستهای مهربان تو از زمین بلند شود .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th June 2012, 09:49 PM
نامه 82

سلام . حالا که برایت نامه می نویسم در گوشه اتاقی به وسعت دلتنگی نشسته ام و پنکه سقفی آرام آرام دفتر شعرم را به رقص درآورده است .
شاید تا به حال برایت نگفته باشم که برای کلماتم ارزش زیادی قائلم و به اندازه همه گل های عالم دوستشان دارم . چون هیچ کدام را از خود نمی دانم . هر کلمه را "تو" بر زبانم کاشته ای .
همین واژه های ساده به ظاهر کوچک گاه ان چنان طغیان می کنند که قادرند هر دلی را بلرزانند . حتی دل خودم را که همچون قلب یک پروانه سفیدبال ، برای دیدنت می زند .
دیروز فالگیر "میدان توپخانه" به خط های دستم اشاره کرد و گفت : خواب هایت را تنها برای مورچه ها تعریف کن که صبورترین موجودات عالم اند .
...دیشب هم خواب دیدم فاخته ای عاشق ، نامه ای از تو برایم اورد . تنها یک واژه در ان می درخشید : اُحِبُّک !... و من از شدت ضوق بی هوش شدم .
بین خودمان باشد ، از وقتی نام عزیزت را در جیب پیراهنم گذاشته ام قلبم آرام گرفته است . همین !

برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th June 2012, 11:00 PM
نامه 83

سلام . همین که قلم به دست گرفتم ، نسیمی دوان دوان از کوچه های قلبم گذشت . عطر دلنشین یادت همه وجودم را پر کرد .
چند دقیقه پیش داشتم به پروانه هایی فکر می کردم که در بین واژه های شعرهایم می چرخیدند . روی بال هر کدام ، خورشیدی طلوع کرده بود . خورشیدهایی که اگر غروب کنند ، بخش زیادی از شهر تاریک می شود .
نه ! یادم نمی رود خورشید بی غروبی را که در چشمهایت می درخشد .
امروز ولی برایت می نویسم روزی پنج نوبت ، در مسجد جامع چشمهایت به نماز می ایستم و برای همه عاشقان روی زمین دعا می کنم .
تا یادم نرفته است ، باخبرت کنم که درخت سیب باغچه مان گل داده است .
راستی که چقدر درختها خوب اند ! نه خمیازه نمی کشند که با دیدنشان خوابت بگیرد ، نه هر وقت به سراغشان می روی آنها را در حال کاری می بینی . همیشه منتظزند تا از راه که می رسی ، برایت مهربانی تعارف کنند .
حالا هم با همه ارادتم ، به تو عرض می کنم : انت حبیبی ! ... روحی ! ... عیونی ! ... قلبی ! ...
همین ! دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
15th June 2012, 12:18 AM
نامه 84

سلام . امروز روز خوبی ست . عطر حضور نورانی ات آوندهای تنم را به وجد اورده است .
از صبح کارم این شده که برای همه جا کارت دعوت می فرستم . به هر جا که ردی از مهربانی باشد . برای آفتاب ایمیل می فرستم . برای گنجشکها و شاپرک ها و ماهی تنهای تنگ بلورین ، ایمیل می فرستم . حتی برای غزل های بهمنی و ترانه های کاکایی نیز ایمیل می فرستم .
عزیزترینم !
می خواهم در جشن استقبال آمدنت جایی برای نشستن گلایه و دلتنگی نباشد . با این حال یادت باشد وقتی که می آیی ، زمان را با خودت نیاوری . عقربه های ساعت و نام روزهای هفته را هم در چمدانت نگذاری . هنگام طلوع امدنت ، روزها و ساعتها برایت شعر بخوانم و تنها با چشم هایم با تو حرف بزنم .
میبینی ! عطر خوش حضورت هر گلی را مست می کند . حال مرا خودت که بهتر می دانی ... همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
15th June 2012, 10:39 AM
نامه 85

سلام بر تو و بهترین بهانه ای که مرا به تو نزدیک کرد .
از تو چه پنهان که چند وقت است سرگرم نوشتن کتابی هستم از اشک ، کتابی از آه .
نسیمی از سمت خاطرات تو کافی ست تا گیسوان شعرهایم آشفته شود و کبوتر خواب از اشیانه چشمهایم بال بگیرد .
امروز صبح که به کوچه قدم گذاشتم ، عطر خوشی به مشامم رسید ، ابری خسته در راه نشسته بود ، گمان می کنم تو از این راه رد شده باشی !
مانده ام چه کرده ای که ماه و ماهی هم تو را به خواب می بینند .
عزیزترین ! اگر خواستی برایم نامه بنویسی به جای نامم فقط بنویس : تشنه ای در حسرت شبنم نگاهت .
حالا که قرار را بر بی قراری گذاشته ای ، ساعتم را با آشفتگی ماه میزان می کنم . امشب قرار است باران بیارد . همین .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
15th June 2012, 11:43 AM
نامه 86

سلام . حال خوبی دارم . چون تو را دارم . آسمان بی پرنده به چه می ماند ؟ حتماً با لبخندی زیرکانه می گویی : به تنگ بی ماهی ! و من چقدر این حاظرجوابی های تو را دوست دارم .
این را عرض کردم که بگویم ، هیچ گاه آسمان دلم خالی از نگاه های همیشه مهربان تو نبوده است .
راستی این شبها جایت خیلی خالی بود . شاید اگر بودی دیگر لازم نبود برای دیدن ستاره ها سر بلند کنی . چون کهکشانی از ستاره اط چشم هایم جاری بود .
راحت تر بگویم : این چند شب آن قدر اسم تو را برده ام که حالا صدایم درنمی آید . حالا هم اینها را برای تسلّای دل خودم می نویسم ، زیرا تو هیچ لحظه ای از خاطر من جدا نبوده ای .
گفت : مشق نام لیلا می کنم
خاطر خود را تسلّا می کنم
چون میسر نیست ما را کام او
عشق بازی می کنم با نام او
... همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
15th June 2012, 12:38 PM
نامه 87

سلام . حالا که این نامه را می نویسم حسی عجیب به گلوی وازه هایم چنگ انداخته است .
باد ، بوی اشک های تو را می دهد . دلواپس نگاه های بارانی ات شده ام . مثل اسپند بر آتش .
تکلیف من که معلوم است ،
اما تو از نیامدن افتاب و سوسوی سخن های ستاره ها خرده مگیر !
حتی درختها هم یک شب کابوس ناگزیر تبر می بینند .
امروز هم که در زیر درخت آرمیده بودم ، سیبی در دامانم افتاد ،
دقت که کردم سیب نبود .
خاطره ای تازه از تو بود ،
که بی بهانه دلم را به بازی گرفته بود .
با این حال اگر برای واژه های شعرم نوری نمی باری ، لااقل در خلوت ترانه هایم آیینه ای بکار !
حالا هم چشم های مهربانت از همیشه دیدنی ترند .
دیگر عرضی نیست !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
15th June 2012, 01:01 PM
نامه 88

سلام هم سفر همیشگی لحظه هایم !
به ارامش آسمان قسم ! که هیچ گاه از من دور نبوده ای ، نه در خیابان های غربت زده ی جنوب لبنان ، و نه حتی در بازارهای شلوغ دمشق .
این روزها با دستانی خالی و دلی سرشار از خاطرات گمشده ، ثانیه های بی تو بودن را شماره می کنم .
باور کن !
نه ترانه های مبهم باد مرا به شوق می آورد ؛
نه شادمانی شمشادها و شکوفه های بهار نارنج ؛
حتی دوست ندارم بازی پروانه ها را در حوالی خواب های بی تکلف بنفشه ها نگاه کنم .
بگذریم ... فصل ها از پی هم و روزها یکی یکی پرپر می شوند و من هنوز باید سکوت کنم .
حالا که باید فصل های فاصله را بگذرانم ، چراغ یادت را روشن می کنم و در مسیر چشم هایت ، به نماز عشق می ایستم .
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
15th June 2012, 06:26 PM
نامه 89

بهاری ترین سلام ها تقدیم تو باد !
که در هر کوچه قدم می گذاری از ردّ پایت ، بهاری بی مانند می روید .
بدون شک به هر سمتی لبخند بزنی ، غنچه های امید و آرزو ، لب به سخن باز می کنند و شاعرانه ترین سروده های دلتنگی را نثارت خواهند کرد .
عزیزترینم !
برایم عجیب نیست اگر بشنوم که به سمت هر دیوار می چرخی ، پنجره ای می شود به سمت بلوغ مهربانی .
نه ! باور کن اغراق نمی کنم ،
از برکت حضور تو ، حال من و همه گل های داودی خوب است .
دست خودم که نیست ، شاعر هستم و گاهی دلم می خواهد :
سوار بر قایق خیال ، به سمت دوردست پارو بزنم و ارام آرام غزل بخوانم و اشکهایم را با ماهیان تقسیم کنم .
اردیبهشت عزیز در راه است و من باید خودم را برای پیشواز نسیمی که عطر خاطراتت را برایم می آورد ، اماده کنم .
همین .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
19th July 2012, 11:42 AM
نامه 90

با سلامی ساده و زنبیلی از صداقت و عطر نان و طعم نعنا به استقبالت می آیم .
باران تندی می بارد .
و باد آمیخته با ذرات باران ،
در کوچه های بی تکلف بی قراری جریان دارد .
... و در دلم صبح به صبح ، کسی نشانی تو را می پرسد .
دوست دارم از هر چیز که در اطرافم می گذرد برایت بنویسم .
از خواب سرشاخه های گیلاس گرفته تا صحبت از ترانه و اشک فرشته هایی که عصر هر پنجشنبه بر مزار روزهای پرپر شده می درخشند .
مهربان ترین من !
حالا که برایت نامه می نویسم ساده و صبور ، بر صندلی رنگ و رو رفته دلتنگی تکیه داده ام و به تو فکر می کنم و به روزهای مردابی بی تو بودن .
هنوز باران می بارد .
چشم های من و پنجره رو به خیابان یاد تو ، دیدنی ست !
دیگر عرضی ندارم
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
19th July 2012, 02:38 PM
نامه 91

سلام . حال من خوب است . به دعای کریمانه تو ، حال ماه و بابونه ها و پرستوهای گوشه ایوان هم خوب است.
امروز از خانه بیرون زدم . خیابان های تهران هنوز بوی قدم های تو را می داد .
شوقی شگفت ، در چشمان پسرکی که سبک تر از نسیم ، به دنبال خیال بادکنکی می دوید ، می درخشید .
کمی آن طرف تر ، پای پرچین همسایه ، سنجاقکی هنوز ، در خواب بی تکلف بید مغموم بال بال می زد .
راستی ! نگفته بودمت .
همسایه جدید ما نهال نخلی ست که برای رهگذران فال حافظ می گیرد ، و شبها برای ستاره هایی که راه را گم کرده اند ، قصه تنهایی ما را نقل می کند .
باوفاترینم !
مرا ببخش ! نامه هایم باید کوتاه باشد .
بال های این قاصدک تاب دلتنگی های من را ندارد .

باقی بقای تو .

منبع برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
19th July 2012, 05:25 PM
نامه 92

سلام . بی مقدمه بگویم که روز عجیبی پشت سر گذاشته ام .
بدبیاری پشت بدبیاری !
امروز به هر کوچه ای قدم گذاشتم بن بست بود .
تندبادی ، همه گلدان های خاطره را شکست . دلم ترک برداشت .
حتی اولین واژه که بر نامه ام می چکد ، قلمم خون گریه می کند و موجی از "آه" به راه می افتد .
کم کم دارم فکر میکنم همه چیز در هق هق شبانه خلاصه می شود و لرزش شانه هایی که زیر بار منطق ماه کم می آوردند .
تنها نام "تو" می تواند تسلای این دل پرتلاطم باشد .
مرا ببخش اگر بغض نگاهم را به طرف تو نشانه رفتم .
مرا ببخش اگر بر گونه های تابستانی ات جاری شدم .
با مرام ترین !
چشم های من به ندیدن عادت نکرده اند .
از فاصله ها بیزارم .
نیم نگاهی برایم بفرست تا آواز قناری بی جفت ، در رگ های این درخت پیر جریان یابد
امشب که به خواب هایم قدم می گذاری ،
بر کابوس تنهایی ام کبریت بکش !
همین .
منبع برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
21st July 2012, 11:10 PM
نامه 93

سلام به تو ! و مهربانی بی مانندت .
بدا بر من که از درک این همه زیبایی عاجزم .
همین ابتدا بگویم که حالم خوش نیست و هذیان های این شاعر دلخسته را ببخش !
راستش ، چند وقت است که خواب خنجر و خنده کژدم های فاصله رهایم نمی کند .
مبادا تشنه در رویای یک پنجشنبه غریب بمیرم !
بر من خرده مگیر !
از یک پرستوی خیس که از کابوس یک آتشفشان دور ، فرار کرده است چه انتظاری می توان داشت ؟
عزیزترینم !
بیش از این مخواه دلتنگ بمانم .خودت را نشان بده ،
و غبار این همه سال انتظار را از چهره ام بگیر !
بی پرده بگویم :
همه سلول های تنم ، هر شب ، اسم عزیزت را تکرار می کنند ...
.. و صبح ... نه ! هیمیشه می ترسم که صبح از راه برسد و تو هنوز نیامده باشی .
سخت دلتنگت هستم . همین
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th July 2012, 10:11 PM
نامه 94

سلام بر تو و صبح زیبای آمدنت !
امروز میخواهم برایت اعتراف کنم که با اشاره چشمان تو "شاعر" شده ام .
شاعری که وازه هایش گل های بابونه است و تبسم های اقاقیا
شاعری که واژه هایش عطر غزل های حافظ است و طعم ترانه های باباطاهر
شاعری که در همه شعرهایش نام "تو" جریان دارد .
می دانم ، یک روز باورت می شود
که من دلی دارم به اندازه دل یک پروانه سفیدبال ،
و به شفافی یک قطره شبنم ،
و در این دل ،
عشقی دارم به وسعت تمام آفرینش !
و در این میان همه افتخارم این است که عاشق "تو" هستم .
خدایا مرا عاشق بمیران .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
26th July 2012, 01:06 AM
نامه 95

سلام . امروز که از صبح با یاد دل انگیز تو از خواب برخاسته ام ، احساس می کنم که خون تازه ای در رگ های وجودم ریشه دوانده است . از این رو به کبوترهای سفید سپرده ام در مسیر آمدنت طاق نصرتی از نور برپا کنند .
امروز روز شگفتی ست عزیز !
دشت بوی علف تازه می دهد و صدای روحانی چوپانی که با نواختن "نی" اسرار الهی را فاش می کند ، زیبایی امروز را صد چندان کرده است .
امروز روز تو است و امر ، امر توست !
یادم باشد وقتی که امدی بر رد قدم هایت بوسه بکارم .
بوسه ای که از دل آن یک گل سرخ بروید .
گل سرخی که هر گلبرگش ؛ گلواژه ای از بهار با تو بودن است .
حالا که شاعرانه می توانم دستهایم را از آینه عبور دهم ، دستم را بگیر !
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
26th July 2012, 03:09 PM
نامه 96

سلام . پرده ها را کنار زده ام و به دوردست خیره شده ام .
شب چتر خود را بر سر شهر باز کرده . اما انگار خواب همه مردم را بلعیده است .
تنها ماه ، این عابر گم شده در راه ، بیدار است .
ببین امشب ، شیدایی شور شبانگاهی ، در جان واژه هایم نیز ریشه دوانده است .
خورشید مهربان مشرق تبار من !
در مسیر آمدنت چشم هایم را گم کرده ام .
در قلب مشتاق و پرتپشم فرود بیا و اهسته در جانم طلوع کن !
از همه پنجره ها عبور کن و همه غروب ها را خط بزن !
به شوق دیدن تو ،
کبوتری از گریبانم به سمت تو بال می گیرد .
مسافر همیشگی لحظه هایم !
کنار این پنجره تاریک و این جاده بی انتها ، خاطرات با تو بودن را نفس می کشم .
... و مگر من چه دارم جز یک قلب مجروح که تقدیمت کنم ؟ ...
همین .
برگرفته از کتاب حق با افتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
26th July 2012, 04:22 PM
نامه 97

سلام . قاصدک ها را دوست دارم که هر روز از تو برایم خبر می اورند . باد را دوست دارم که هر لحظه عطر خوشی از سمت مهربانی ات به مشامم می رساند . آب را دوست دارم که طعم صفا و یکرنگی تو را می دهد ...
عزیزترینم !
چند وقت است که فکر می کنم هرکس که عاشق تر است کمتر از سوز و درد عشق دم می زند و کمتر از تلخی دوری و سختی انتظار می نالد . و به نظر می آید عاشق واقعی با دلی که به وسعت عشق دارد ، طالب درد است و از دوا گریزان .
"درد خواهم دوا نمی خواهم
غصه خواهم شفا نمی خواهم"
اینها را گفتم که بگویم : مرا ببخش ! و شب ناله ها و بی قراری های مرا ندیده بگیر !
حالا ولی ، با آرامشی که از با تو بودن گرفته ام به اسمان لبخند می زنم . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
28th August 2012, 08:56 PM
نامه 98

سلام بر تو که دوست داشتنی ترین بهانه زندگی هستی . این نامه را از "مدینه" برایت می نویسم .
بگذار همین ابندا ساده و بی ادعا برایت اقرار کنم که دلم برایت تنگ است . اینجا حتی شلال گیسوان نخل های "شارع ابوذر" هم نشانی تو را به من می دهند ؛
و لحظه های غروب "بقیع" ، صفای چشمان بارانی تو را دارند . کاش دوربینم قادر بود این "هایکو" های ماندگار را قاب کند تا وقتی که ببینمت ، بگویم که برای یک لحظه هم از من دور نبوده ای .
راستش را بخواهی آن قدر شکننده شده ام که گاهی فکر می کنم این بغضی که این چند روزه رهایم نکرده است ، همان یاد شیرین توست که با کمترین تلنگری شکوفه می دهد .
مهربان ترینم !
تمام تنهایی ام را به نام تو قامت بسته ام و در طولانی ترین سجده ام ، به اندازه همه ندیدن هیت "اشک" می ریزم .
کاش زودتر خود را به من نشان بدهی و دستی به دل نیازمندم بکشی ؛ تا به معنی آرامش دست پیدا کنم .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
28th September 2012, 02:08 PM
نامه 100

سلام .
از دیشب در " ماسات الاصیل " مکه ارام گرفتیم .
امروز صبح که از "باب الفتح " رد شدم دیدمت .
از بین جمعیت آمدم که خودم را به تو برسانم . به تو که فاتح قلبم هستی .
روی پله ها نشسته بودی و به کعبه نگاه می کردی . به محض رسیدنم همچون نوری شگفت به طواف کعبه رفتی .
مهربان سفیدپوش من !
چشم هایم سنگین است . پاهایم سنگین تر . دلم اما سبک تر از برگی در آغوش نسیم ...
بی شک بارها و بارها تو را خواهم دید . بی آنکه از پلکان ابری بالا بروم . یا به افق خیره شوم . این را حتی آسمان غبار گرفته ی اینجا هم می داند .
... اما عزیزترینم برای یک بار هم که شده بگذار به معصومیت تو نزدیک شوم .
سگرمه هایت را در هم مکش !
تاوان این عشق را - هر چقدر که باشد - می پردازم . همین !

برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th October 2012, 09:43 PM
نامه 101

سلام !
اولین پرنده ای که در شعرهایم متولد شد ، نام تو را بر زبانم نوشت و آوای خوش بی قراری را در حانم نواخت .و
از آن روز سرنوشت من در آینه تمام قد تو منعکس می شود .
و از آن روز خورشید عشق از بام خانه ام طلوع می کند .
و از آن روز زبان همه قناری ها و قرنفل ها را می فهمم .
و از آن وقت ، هر شب خواب می بینم که هفت ماه و هفتاد ستاره پیش پایم سجده می کنند .
آسمانی ترینم !
حالا که من ادامه چشمان بارانی تو هستم ،
حالا که من به این همه دوری راضی ام ، تو هم بیش از پیش دل ناقابلم را دریاب !
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th October 2012, 09:48 PM
نامه 102

سلام !
خستگی یک کوه بر شانه هایم سنگینی می کند .
لحظه هایم به کندی می گذرد و حس گنگ و غریبی به گلویم چنگ انداخته است .
با دلشوره ها و دلواپسی ها همراه شده ام .
شب ، طوفان شن ، جاده ای گم شده در غبار ،
پس خورشید مهربانی ات کی طلوع می کند ؟
تو این گونه می خواستی مرا ؟
فانوس نگاهم رو گم کرده ام ... ادامه راه را نمی بینم .
فکر می کنم قلبم مزرعه است که بعد از هجوم تگرگ ، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد .
از نو برایت می نویسم :
خستگی یک کوه بر شانه هایم سنگینی می کند ... اما من هنوز عاشقم .ه
مین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th October 2012, 09:55 PM
نامه 103

سلام
واژه های این نامه ، همچون سلول های تن من ، دلتنگ شنیدن پاسخ این سلام های بی ریایند .
پنجره سمت خیابان را باز می کنم . نه عطر عبوری به مشام می رسد ، نه ردی روی آسفالت بی روح خیابان نمایان است .ا
ز تو چه پنهان که امروز خودم را در آیینه دیدم ، نشناختم .
" به اندازه چند قرن پیر شده ای . " این را آیینه ی بی زبان به من می گوید .ام
ا هیچ آینه ای نمی تواند خورشیدی را که در سینه ام می درخشد ، نشان دهد و این دلی را که به امید دیدنت جوان مانده است .
کاش آیینه ای می توانست اشتیاقی را که در انتظار دیدنت همچون کبوتری در رگهایم جریان دارد ، نشان بدهد .
با مرام ترین !
آیینه خود تو هستی ، خورشید تویی ، جوانی دلم نیز از لطف بی انتهای توست .
زودتر بیا و تا عمری باقی ست ، لحظه هایم را آسمانی کن .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st November 2012, 10:17 PM
نامه 104

سلام .
اگر رویت را از من برگردانی ، اگر عطر نسیم مهربانی ات را از من دریغ کنی و اگر لحظه های سربی مرا آفتابی نکنی ، من بیهوده ترین آدم روی زمین خواهم بود .
اعتراف می کنم که رسم عاشقی را به جا نیاورده ام .
نه اینکه راه و رسمی را بدانم و کوتاهی کرده باشم ، نه ! به جان این اطلسیها و اقاقیا قسم که هر چه در توان داشته ام رو کرده ام .
می دانم که شأن تو بالاتر است از آنچه من تقدیم کرده ام . اما عزیزترینم از تو می خواهم که این قلیل را از من بپذیری .
راستش را بخواهی چند وقت است که می ترسم دیگر این نامه ها هم - که پاره های دل مرا حمل می کنند - تو را به شوق نمی آورند .
مهربانا ! روی خود را برمگردان و همه کوتا هی های مرا ببخش !
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
1st November 2012, 10:23 PM
نامه 105

سلام !
به تعداد قطره های اشکی که در ندیدنت ریخته ام ، سلام !
همه رودهای پریشان ، همه پنجره های سینه چاک ، همه بیدهای مجنون و همه مجنون های آواره ، همچون من دلتنگ و بی قرار تو هستند .
ببین ! پاهای تاول زده ام را در مسیر آمدنت جا گذاشته ام .
بی اغراق می گویم ؛ عشق به من آموخته است که باید صبور باشم ، از این رو نه از آدم هایی که از خونم تشنه اند هراسی به دل دارم ؛ نه در شب های شعر ، از دست زدن مردم به وجد می آیم و دست و پایم رو گم می کنم .
این روزها ولی از دست گرگ های دلتنگی به چاه مهربانی ات پناه آورده ام . عزیز مصر عاشقی ! تنهایم مگذار .
حالا هم چشم به آسمان دارم .
و آهسته در شعرهایم قدم می زنم .
به پشت سر نگاه نمی کنم . پیش رویم خورشید لطف تو دارد از پشت کوه های سکوت سرک می کشد .
منتظرت می مانم .
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
3rd November 2012, 02:13 AM
نامه 106

سلام
هر صبح با تکه ای نان سنگگ ، کمی پنیر و جرعه ای شیرین از یاد تو ، آغاز می شود .
روزهایم با حضور تو آفتابی ست .
امیر قافله لحظه هایم تو هستی و از این روست که سر به فرمان تو در اوج قدم می گذارم ؛
و هر شب سر بر بالشی می گذارم که رؤیای با تو بودن را به من نشان می دهد .
من بر این باورم که شور عشق تو مثل ماه ، از هلال تا بدر کامل نوسان ندارد بلکه خورشیدی ست که با گذر ایام پیر نمی شود .
محبوب ترین !
هر وقت نام تو که بر زبان واژه هایم جاری می شود ، آرامشی شگرف در جان لحظه هایم می روید .
حالا می فهمم چرا وقتی از تو می نویسم ، همه هستی به احترام نام عزیزت سکوت می کند .
با همه این احوال ، دل خسته ام عزیز !
دستم را بگیر !
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
3rd November 2012, 02:19 AM
نامه 107

سلام
گاهی فکر می کنم که از مفهوم عمیقی مثل "آه" چه ساده می گذریم .
حتماً برای تو هم اتفاق افتاده که گاهی آدم همه دلتنگی هایش را در یک آه ، خلاصه می کند . و من بارها این "آه" عزیز را به تو هدیه کرده ام .
هر آه ، یک شاخه گل سرخ است ،
یک سلام ساده و صمیمی ،
و یک حسرت همیشگی ست که در انتظار دیدنت بر لبهای ترک خورده ام می روید .
باشکوه ترین گلها !
مرا به ضیافت مهربانی دستهایت دعوت کن .
تا کی باید به رؤیای با تو بودن و فال های حافظ دلخوش باشم ؛
و عصرهای پنجشنبه به سراغ فالگیر زیرک محله بروم و او فنجان های قهوه اش را بررسی کند و بگوید که فردا صبح قاصدکی خبری خوش برایت می آورد .
حالا من و این گل های بهت زده در مسیر صبح ،
شانه به شانه ی واژه های عاشق ؛
در امتظار قاصدکی ،
تنهایی خویش را آه می کشیم . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
3rd November 2012, 02:25 AM
نامه 108

سلام
عاشقانه ترین سلام هایم را بپذیر !
این نامه را در زیر نور ماه برایت می نویسم .
چند دقیقه پیش فرشته ای که دستهایش بوی پاییز می داد ، در کنارم نشست و گفت : ماه تکه ای ست شکسته از آینه ای که شاعران ، در آن چهره می شویند .
به آسمان نگاه کردم . ماه لبخندی شاعرانه تحویلم داد .
آسمان و شاعران چقدر رازهای سربسته دارند .
کاش می شد فرشته ای از تو برایم می گفت .
از تو که رازناک تر از ماه و آسمان و تمام شاعرانی !
از تو که دلگرم تر از خورشیدی و مهربان تر از پروانه های عاشق .
پیش از این هم برایت نوشته بودم که خداوند تو برای دل من آفریده است . برای لحظه های تنهایی و انتظار من .حالا ولی ، چشم هایم را می بندم و تو را می بینم که آینه ای به من هدیه می دهی ؛
آینه ای که تنها تو را به من نشان می دهد .
دیگر عرضی ندارم ...
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

H & A
3rd November 2012, 02:29 AM
شبي آرام بود و من
چون هميشه غرق رويايت
دو چشم عاشقم را دوخته بر آسمان
من امشب انتظار بودنت را مي كشم
كاش من عطر قدومت را ميان اين نسيم مملو از گريه
ميان ابر هاي مملو از فرياد رعد و برق يا باران
كاش من عطر قدومت را دوباره مي چشيدم
خدايا
چه سرد است
من اما همه دردم
بي حضورت بي صدايت اي سراپا همه خوبي همه عشق
همه باران همه ياس
اي حضور تو حضور باغها
اي كه عطر بدنت همچو صد جرعه شراب
مست گرداند من
من عاشق من ديوانه تو، من بي مي مست
كاش امشب بودي
من برايت حرف دارم سالها
من تو را مي خواهم
من تو را مي خوانم

*FATIMA*
3rd November 2012, 02:30 AM
نامه 109

سلام
نه تو گم شده ای ، نه من تو را در سینه ام گم می کنم .
هرکس برای یک بار هم تو را دیده باشد ، مجنون عالم می شود .
می دانم ، هر عاشقی در پیشانی اش نوری می درخشد که تنها عاشقان می توانند آن را ببینند .
محبوب ترینم !
تا کجا مرا به دنبالت می کشانی ؟
گاهی فکر می کنم که با پروانه هایی که همدیگر را دنبال می کنند ؛
با بید همیشه سر به زیر مجنون ؛
و با گنجشک نازکی که تنها هر غروب اذان عشق سر می دهد ؛
هم عقیده هستم .
و گاهی هم به این نتیجه می رسم که گروه خونی همه عاشقان یکی ست .
حالا به خاطر اینکه در کنارم نشسته ای و من برایت نامه می نویسم ، خوشحالم .
باقی بقای تو ...
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

H & A
3rd November 2012, 02:35 AM
ما را همین بس است كه داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و كنار نیست

*FATIMA*
3rd November 2012, 02:35 AM
نامه 110

سلام
به برکت اینکه به خوابم سر زده ای ، چشمه های شعرم به جوش آمده اند ، و نسیم سحری عطر سلام و صلوات را در کوچه های قلبم جاری کرده است .
می بینی حضور تو چقدر مایه برکت و سرزندگی من می شود ؟!
یادت می آید به من گفتی : من که باشم ابرها هم عقده گشایی می کنند ؟
تو درست می گفتی ، نام تو را که به گوش ابرها رساندم ، آن قدر بر سرم گل باریدند که گمان کردم اینها عاشق تر از من باشند .
ساده برایت درد دل می کنم ،
تنهایم ، از خیابان های شلوغ بیزارم ، از کوچه های بن بست دلم می گیرد .
دیروز ترانه هایم را دزدیدند ، امروز امروز رأیاهایم را . فردا ...
همه ی امیدم به این است که تنها تو می توانی لبخند را به لبهای خشک و بی روحم برگردانی
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

H & A
3rd November 2012, 02:37 AM
ز جان شیرین‌تری ای چشمه‌ی نوش
سزد گر گیرمت چون جان در آغوش

*FATIMA*
9th November 2012, 10:33 PM
نامه 111

سلام.
می خواهم ساده تر از همیشه با تو حرف حرف بزنم . با لهجه بی بدیل پاییز و بابونه های سرمست .
با زبان مشترک کبوتر و کرم شبتاب ؛
با زبان سکوت ستاره و صدف های بندر .
می خواهم برایت بنویسم که دست هایم تهی ست . پاهایم تاول زده . قلبم ولی آرام . ان قدر آرام که جز با شنیدن نام عزیزت متلاطم نمی شود .
حیرت اور است نه ؟
مهربانم !
نگران نیستم . سرانجام یک روز باورت می شود که عاشق ترین موجی که سر به صخره های انتظارت می کوبد من هستم .
شب های مویه و اضطراب را می شود فراموش کرد .
شب های پر ستاره و روزهای آفتابی در راهند .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
9th November 2012, 11:12 PM
نامه 112

سلام .
گاهی که شیطان دلم را قلقلک می دهد که این نامه ها به دستت نمی رسد ، یا اینکه ممکن است دیگر میلی به خواندن آنها نداشته باشی ، نوایی روحانی در قلبم می پیچد که : این چنین نیست !
بعد به دلم برات می شود که تک تک واژه های این نامه های از دل برآمده را خودت بر زبانم جاری می کنی .
نه ! این کلمات یتیم نیستند و بیهوده بر سفیدی این کاغذ نمی رویند .
چه می توان گفت ، روزی که نتوانم برایت نامه بنویسم ، نگاهم را ، و ضربان قلبم را برایت پست خواهم کرد و اگر آن هم میسر نشود ، چشم هایم را خواهم بست و در گوشه ای خواهم مرد !
حالا ولی می خواهم چمدان خاطراتم را باز کنم .
چمدانی که سرشار است از نگاه های گرم ، لبخندهای معطر ، سلام های شکوفا و عطر نارنجستان خیال تو ...
یاد شیرین تو ، همه لحظه هایم را آسمانی می کند .
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
9th November 2012, 11:19 PM
نامه 113

زیباترین سلام های پاییزی ام را بپذیر .
فرشته پاییز دامنش را می تکاند . زمین پر می شود از برگ های رنگارنگ ؛ پر می شود از رؤیاهای حقیقی ؛ و پر می شود از یاد همیشگی تو ...
حالا که فکر می کنم می بینم ، شاید پاییز هم قاصدکی شوخ از جانب تو باشد !
تعارف نمی کنم ؛ دوست دارم یک روز خورشید را ببینم که از شانه تو طلوع می کند .
... و دوست دارم روزی را که سبدی از آرامش به دست گرفته ای و مثل نقل بر سر مردم می پاشی .
... و آن روز دوست دارم ساعت ها برایت شعر بخوانم .
نمی دانی چند دفتر ، شعر هجران و انتظار و امید نوشته ام .
نمی دانی چند نامه نوشته ام و چقدر ذره ذره برای دیدنت آب شده ام !
بی تو پنجره ای هستم که بارها سنگ دلتنگی پیشانی ام را نشانه رفته است . با تو ولی پنجره ای هستم که هر صبح خواب بهشت را تعبیر می کند .
عزیز مهربانم !
دستی به گیسوی رؤیاهایم بکش ! ...
... صدای ضربان قلبم را می شنوی ؟
باقی بقای تو .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
9th November 2012, 11:26 PM
نامه 114

سر سبزترین سلام تقدیم تو باد .
تقدیم به تو که حضور همواره ات با صبح و سلام و سرور آمیخته است .
... و صبح چیزی نیست جز ترجمه نگاه مهربان تو !
و پاییز فرصت مغتنمی است برای عقده گشایی درختان عاشق .
همراه ترین !
با من از گل یا پوچ حرف نزن ! که دست های سرد و خالی من همیشه سرشار از سکوت و قنوت است و دست های گرم تو همیشه بوی گل می دهند .
بی اغراق می گویم ، هیچ وقت فاصله ای بینمان احساس نکرده ام .
... و خدا چقدر مرا دوست دارد که انگار از روز ازل بذر نام تو را در مزرعه جان من پاشیده است . حتی نفس هایم از اسم عزیز تو سرشارند .
حالا هم نمی گویم مرا دوست داشته باش ! یا حتی دستم را بگیر !
اما دعا کن برایم ، با همین درد مقدس و این عشق پاک که فرشته ها را دیوانه کرده است ، تا آخرین نفس همراه تو باشم .
...
تا صبح تنها یک ترانه فاصله است . آن هم تقدیم تو باد !
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
9th November 2012, 11:32 PM
نامه 115

سلام . امروز از صبح احساس خوشی در زیر پوستم جریان دارد .
علتش را هنوز نمی دانم ؛ اما هر چه هست ، به تو برمی گردد و طنین گوش نواز کلام بهشتی ات .
... و مگر بهشت چیست ، جز قطره ای آرامش از جانب تو ؟
مهربانا !
رودخانه ای از کلمات در رگ هایم جاری ست و کمترین موج آنها دفتری از نامه ها و شعرهایی ست که به تو تقدیم شده است .
باور کن این رود سرکش ، جز با چرخش نگاه معصوم تو آرام نمی شود .
کاش مجالی داشتم و می توانستم آن گونه باشم که شایسته چون تویی ست .
با اینکه روز آرامی داشته ام اما حالا هوای آینه دلم کمی تا قسمتی ابری ست .
هم باران یاد تو در راه است و هم چتر مهربانی تو را می خواهم .
... تا کدام مورد پسند تو باشد !
همین .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
15th November 2012, 12:21 AM
نامه 116

سلام
اگر می خواهی به رؤیاهایم سر بزنی ، با قایق بیا . با قایقی که بتواند از میان اشک های این کلمات نورانی عبور کند .
دلیل بودن من در نفس های صبح!
دیگران حرف های مرا نمی فهمند . تنها تو از قبیله زخم هایم خبر داری .
تنها تو میدانی که ابرها برادران منند و رودها خواهران سفیدبخت ناشکیب من .
تنها تو از قحط سالی دستانم می توانی خواب خورشیدی نخل ها را تعبیر کنی .
دیگران چه می دانند من و تو در کدام کاسه نورانی صبر ایوب را نوشیده ایم .
عجیب نیست اگر تو را به جان ماه مغموم سوگند دهم که مرا ببخشی و کوتاهی واژه هایم را بر من ندیده بگیری .
حالا دیگر وقت آن است که از گریبان پاییز شکوفه کنی صبح فروردینی من !
همین . دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
15th November 2012, 12:26 AM
نامه 117

سلام !
تو هی از خواب های آبانی من دور می شوی و من هی به دنبالت یکی یکی روزها را مچاله می کنم .
گمان مبر که خستگی راه و خاشاک فاصله مرا از پای می اندازد ؛ نه ! من از ملکوت مورچه ها تجربه فراوان دارم .
آسمان یک روز مهربان است و دیگر روز ، عبوس و غیر قابل تحمل . اما برای من که تنها به تو چشم دوخته ام چه فرقی می کند بر یال های آسمان راه می روم یا تیغ های شبکور زمین .
تنها اگر می شود کمی آهسته تر قدم بردار ؛
گاهی برای دل ناشکیب من هم که شده ، به پشت سرت نگاه کن و مرا ببین که عاشق تر از همیشه ، پایم را روی رد پای تو می گذارم .
حلاصه بگویم ؛
تنها به اشارات گاه به گاه تو دل بسته ام .
باقی بقای تو ...
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
15th November 2012, 12:32 AM
نامه 118

سلام
اگر چه باد در کوچه های دلم دلواپسی می پراکند ؛ اما لطف بی وقفه تو ، چاره ساز همه خوشیها و ناخوشی های این روزهای بی شکوفه است .
وقت و بی وقت ، نسیمی معطر - آغشته به خاطرات سبز اردیبهشتی - از تپه های خیالم بالا می رود ؛ و جان تازه ای در واژه های مرده در سطهای دفترم می دود .
یاد تو کلمات کهنه را هم جوان می کند . اسفند را به فروردین تبدیل می کند و این من از غزل فراری را به سمت دفتر شعرم می کشاند .
حالا هم در این شب فرو رفته در ابر ، چتر خواب را بسته ام و آمده ام تا در زیر باران خاطرات تو خیس خیس شوم .
کاش آنقدر بر من بباری تا هر دو یکی شویم .
حوالی یک از همین شبها ؛ اگر با گریه ماه بیدار شدی ، نگران نباش !
قرار است آسمان مترجم شعر های من باشد .
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
15th November 2012, 12:39 AM
نامه 119

سلام .
این نامه را هم به اسم مبارک تو آغاز می کنم . باشد که گاهی ، هر از گاهی ، نام مرا از مقابل پنجره نگاهت بگذرانی .
امشب چقدر ماه تماشایی شده است !
گاهی فکر می کنم که ماه تصویر ساده ای نیست که بشود به سادگی از کنار آن رد شد . انگار اوحی ست که نام تمام عاشقان بر پیشانی آن حک شده است و هرکس به دنبال نام خود در این لوح می گردد .
شاید از این رو باشد که هر کس ماه را آن گونه که دوست دارد می بیند .
عنکبوت پیر ، جوانی اش را در آینه ماه می بیند .
پرستوی تشنه آن را شبیه کاسه آب ،
من اما هر شب تا صبح ، تصویر مهربان تو را در آن می بینم .
راستی تو ماه را چگونه می بینی ؟
بگذریم !
به دلم برات شده است که یکی از همین روزها ریه هایم پر می شود از هوایی که معطر از نفس های توست .
بی جهت نیست که چکاوک ها از امروز با چشمان بسته آواز سر می دهند .
به همه عاشقان جهان سلام مرا برسان !
دیگر عرضی ندارم !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
15th November 2012, 12:45 AM
نامه 120

سلام .
همیشه وقتی قلم به دست می گیرم ، واژه هایی عریان تر از قطره های باران بر سطرهای دفترم جاری می شوند ...
نه اینکه چون من شاعرم این گونه است ، نه ! ... بدون شک اینها همه از لطف و مرحمت بی اندازه توست .
برای یاد کردن از تو بهانه لازم ندارم . گاهی پیاله ای آب ، گفتگوی دو شاخه میخک ، یا ترک خوردن قلب یک پروانه عاشق ؛ آن چنان یاد تو را در دلم شعله ور می کند که گریزی از آن نیست .
چه بگویم ؟ من که مثل تو راه های آسمان را نمی دانم .
من شاعری زمینی ام ؛ اهل همین سوسوی چراغ های این حوالی ، که تنها دل به شفاعت رازناک دستان تو بسته است .
حالا که تهران در سیاهی شب گم شده است ، تنها چراغ یک پنجره به احترام نام تو روشن است .
می بینی ! تا وقتی نیامده ای شب و روزم یکی ست .
تو را به جای خودت سوگند ، پاسخ این سلام های ساده را زودتر فراهم کن .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
21st November 2012, 09:08 PM
نامه 121

سلام ؛
همین ابتدای نامه عرض کنم که می دانم از اینکه دستانم پر از خواب توفان و شیدایی است ، نگران شده ای . این را هم یقین دارم که تا تو دست دعا برایم بالا نبری ، وضع من همین است که هست . یعنی استوانه ای پر از کابوس مردگان بی بال و مویه های فرشتگان بی سایه .
داری به حال من گریه می کنی ؟
از تو ممنونم اما عزیزم نگران نباش ! من خواب هفت سال قخطی را پشت سر گذاشته ام .
جمجمه ام پر از ترانه های ناسروده است و دلم سرمایه ای ست که تمامی ندارد .
می گویی نه !
بقچه دلم را باز کن تا به چشم خود نام عزیزت را ببینی و دیگر هیچ !
مرا ببخش اگر به خاطر من چشم های خورشیدی ات را به گشت ابرهای نگرانی برده ای .
چه بگویم ! چاره ای نیست . باید مرا تحمل کنی .
حتی درک این سخنان پراستعاره هم تنها از عهده تو برمی آید .
حالا اگر موافق هستی با هم چشم هایمان را بر همه چیز ببندیم و یک فنجان خاطره اردیبهشتی بنوشیم !
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتانگردن هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
21st November 2012, 09:21 PM
نامه 122

سلام . سلامی ساده و صمیمی به یاری قدیمی !
امروز آسمان سر مهرورزی دارد . دسته ای پرنده واژه های دفترم را می ربایند و - آسیمه سر - به سمت تو پرواز می کنند .
چقدر رؤیایی و دریایی !
این نامه ها آن قدر با اهمیت هستند که سفارش کرده ام خطی از آنها را در کفنم بگذارند تا هم جواز عبور من باشد و هم خطی باشد که به خط نگاه تو ختم می شود .
امروز از باغچه خاطرات تو زنبیلی از واژه های نو رسیده پاییزی و ترانه های شاد چیده ام .
از این رو بوی ترنم "بلوط" و "بابونه" خانه ام را معطر کرده است .
انکار نمی کنم ، هرچه دارم از حضور و توجه با طراوت توست ؛ والبته عشق عظیمی که شاعران بزرگ آرزویش را دارند .
وگرنه من کجا و دانستن زبان پرستوها و تعبیر خواب آفتابگردان ها .
حالا که ایمن ترین نقطه جهان قلب بی ریای من است ؛
همه پنجره ها را می بندم و به تو فکر می کنم و مطمئن هستم که بهشت همین نزدیکی هاست .
شاید پشت همین واژه ها .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
21st November 2012, 09:35 PM
نامه 123

سلام . حال من خوب است ؛ چون از حال تو خبری خوش به من رسیده است .
امروز میل عجیبی به شعر داشتم و به همین خاطر خون تاکستانی در شریانم جریان داشت .
آن قدر در جذر و مد شعر دویده ام که حالا پیراهنم بوی غزل های حافظ می دهد و دستانم پر از واژه های مولاناست .
این نامه ها هم کم کم دارند طعم ترانه و تصنیف می گیرند ؛ و اینها همه از این است که تو را شانه به شانه خودم دیده ام .
باور کن ! این پاییز زیبای رنگارنگ ، جنازه مرده ای بیش نیست اگر تو لبخندی به لب نداشته باشی .
در خلوت بی انتهایم گاهی از صفای باطن و مرام تو با خدایم حرف می زنم ؛
گاه با درخت تنهای میدان " گل نما " درددل می کنم ؛ گاهی هم با سوسوی ستاره ای که عمر کوتاهش به یک شب نمی رسد زمزمه می کنم .
در این میان بیشتر اوقات کم میارم . سخت است با زبان استعاره از تو گل گفتن و گل شنیدن .
درد کمی نیست عاشق بودن و دم نزدن .
من که این چیزها را درست نمی دانم . تا اینجا را هم تو به من آموخته ای ؛ وگرنه من کجا این حرفهای بزرگ کجا ؟
به هر حال ، کوتاهی هایم را بر من خرده مگیر ! ...
دیگر عرضی ندارم .
برگفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
21st November 2012, 09:48 PM
نامه 124

سلام
نزدیک هستی و از من دوری . البته نه مثل آن دو خط موازی ؛ بلکه در قلبم هستی و در کنارم نیستی . شاید مثل اسفند و فروردین . من اسفند پیر و خسته و تو فروردین شاد و شکوفا . اما درست تر این است که من پاییزی ام . درست نیمه پاییز .
و یادم می آید : " پاییز بهاری ست که عاشق شده است . "
داشتم با خودم فکر می کردم که سطرهای این نامه ها آرامگاه خاطرات مرده و واژه های کوچه بازاری نیستند که بشود به راحتی از آنها گذشت .
هر کلمه با آب زمزم معطر است و تو بهتر از هر کس می دانی که من چه می گویم .
چقدر حرفهای ناگفته بر دلم تلنبار شدهاند که در هیچ استعاره ای جا نمی شوند
شاید اگر باران ترجمان دلتنگیهای ابر باشد ، این نامه ها هم ترجمه تشویشها و هذیان های شاعرانه من هستند که قدری می توانند دل ناشکیب مرا آرام کنند .
باغبان مهربانم !
همه دستها به طمع چیدن به سمت من دراز می شوند ، این دل تنها در سایه سار قبیله دستان گرم تو آرام می تپد . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
21st November 2012, 09:53 PM
125

سلام .
فرقی نمی کند چند شنبه است وقتی که پلک پنجره ای بالا نرفته است و مضمون تازه ای زخمه بر تارهای باد نمی زند .
تنها صدای کهنه کلاغی گرسنه ذهنم را به سمت خود می کشد .
فرقی نمی کند چند شنبه است وقتی سراغی از دل ناشکیبم نمی گیری ؛
وقتی نسیم دلنشینی از سمت مهربانی ات کوچه مان را به رقص نمی آورد .
اینجا خانه زاد عنکبوت است وقتی تو نباشی .
محل هجوم موریانه های دلتنگی ست . برکه خشک تنهایی ست و ...
شک نداشته باش که کلید آرامش دقایق من در دستان باوفای تو است .
زودتر سراغی از من بگیر !
زودتر ... همین
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
22nd November 2012, 03:04 PM
126

سلام . " برای از تو نوشتن بهانه لازم نیست ! "
هر ستاره فانوسی است که در مسیر نگاهت آویخته ام تا هر لحظه که از راه می رسی ، همه جا چراغان باشد ، هر چند تو آنقدر باشکوه و بزرگواری که خورشید هم در پیش نگاه نورانی ات کم می آورد .
یادم باشد برای سلامتی ات اسفند دود کنم تا بهار حضورت شاداب تر از راه برسد .
بهاری ترینها !
باران خاطرات بر دفتر شعرم می بارد و واژه هایی که به تو دلبسته اند بر سفیدی قلب دفترم می رویند .
واژه ها سبز می شوند ؛ دفترم سبز ، جای خالی ات سبز !
حرف آخرم دلتنگی همیشگی من است و اینکه از تو می خواهم خوشبختی را از واژه هایم نگیری .
تو را به اسمت سوگند می دهم که تنهایم نگذاری .
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
22nd November 2012, 03:12 PM
127

سلام . حال من خوب است . زیر ایوان نشسته ام و سر بر زانوان خاطرات گذاشته ام ؛ اما از تو چه پنهان که تشویش و دلواپسی به جانم رخنه کرده است . بغض های بی مقدمه ، در گلوی کلماتم ریشه دوانده اند . صدای پای قطره های باران را می شنوی ؟
دست خودم که نیست اشک هایم را در ترمه ای از نگاه مخملین تو پیچیده ام .
می گویند همه عاشقان جهان دلی نازک دارند . دل نازک تر از تنهایی ماه .
حالا ولی مثل ماه در مه فرو رفته ام . مرا که می شناسی ! سه شنبه در مه فرو می روم و پنجشنبه بیرون می آیم .
خوشا به حال تو که سنگ ها را هم عاشق کرده ای . رودها را به رقص آ.ورده ای . نخل های جوان که جای خود دارند ، تاک های پیر را هم مست می کنی .
عزیزترینم !
غروب ها و شب های بی ماه ، می گذرند اگر دلتنگیها اجازه دهند و روزی خواهد رسید که خورشید بر شانه های من هم طلوع می کند . همین .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
22nd November 2012, 03:23 PM
نامه 128

سلام به تو که همیشه بهترینی و خدا را سپاس که هیچ وقت پنجره عشق را به رویمان نبسته است ؛ حتی وقتی که طوفان های استرس همه دل را زیرورو می کند یا زمانی که چند ریشتر زلزله شانه هایمان را تکان می دهد .
درست مثل پرستویی که در آغوش بهار خواب آشیانه اش را می بیند ، به پشتی خاطرات تکیه می دهم و از روزنه اتاق دلتنگی به چشمان خیس ماه خیره می شوم و دل به روزهای شیرین رفته می سپارم .
باوفاترین !
همیشه بر این باورم که تنها تو می توانی نیلوفرانه از لای دفتر شعرم سرک بکشی و به آینه و آفتاب سلام بگویی و به دل های خسته تازگی تعارف کنی .
می دانم حق با تو است ، کم کم دارم از روزهای جوانی فاصله می گیرم و دیگر نمی توانم سفیدی محاسنم را کتمان کنم . اما گمان نمی کنم عشقی که درون سینه این ریش سفید شعلهور است هیچ گاه پیر شود .
با همه این احوال ، هرگز مخواه آخر قصه این پیر عاشق با انتظار به آخر برسد .
کاش زودتر برسی و این در را به صدا درآوری . دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : اسیت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
24th November 2012, 02:57 PM
پشت نام تو
این واژه های روزه دار چقدر بوی معصومیت تو را می دهند .
بوی تلاوت دست های بهشتی ات .
این واژه های به ظاهر لال ، که در چشمه چشمانم تطهیر شده اند ، منتظر نوازش دستان باکرامت تو هستند .
پشت هر یک از این واژه ها معانی ژرفی ایستاده که تا خدا قد کشیده اند .
عرش همین نزدیکی ست .
پشت نام تو !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
24th November 2012, 03:00 PM
نوای ربنا
صدای " ربنا " شجریان ، نوازشگر دل های روزه دار است .
نوای دلنشین آسمانیان است که به اهل زمین رشک می برند .
" ربنا لا تزع قلوبنا ... " صدای بال زدن فرشتگان است که بر بام خانه ها فرود می آیند .
فاصله زمین تا آسمان چقدر کم شده است .
حالا دیگر
از دعای گیاه ،
تا اجابت ماه ، راهی نیست .
دل را بیاورید !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
24th November 2012, 03:07 PM
شب قدر (1)
شب شگفتی ست ؛
آبشاری از آیه های سوره قدر ، تا باغ سحرگاهی قلبم جاری شده است .
شب شگفتی ست ؛
چشم های نیمه بارانی ام ، سمت درختان باغچه می چرخند ، دست های درخت نارنج پر از شکوفه و شبنم است .
قدر این شب را گل شمعدانی می داند ؛ که آسوده و آرام ، چشم به بیکران ها دوخته است و بی تکلم نجوا می کند .
... هنوز از آسمان واژه های نورانی می بارد ...
فرشته ها زمین را قرق کرده اند ...
... و من هنوز در معانی این شب شگفت غوطه ورم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
24th November 2012, 03:26 PM
شب قدر (2)
در قنوت بی تکلف یک شب قدر زاده شدم .
در شب نزول برکت ؛ شب فرود فرشتگان ؛ شب بارش سلام های پی در پی ؛
شبی که به قدر یک عمر ، ارزشمند است .
شبی که باید "جوشن" به دست گرفت و کلمه کلمه تو را صدا کرد .
شاید اگر ستاره ها دانه های تسبیح من بودند ، می توانستم برخی از صفات تو را زیر لب زمزمه کنم .
حالا ولی تو را به بهترین نامت سوگند می دهم ؛ هیچ گاه تنهایم مگذار ! ...
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
24th November 2012, 03:32 PM
راه شیری
اذان سحر را دوست دارم چون عطر نام تو را در جان ها می پراکند .
اما سحری که تو اذان آن را نگفته باشی ، از شام بی ستاره هم سیاه تر است .
ای امیر !
نام بلند تو با رویش دل ها همراه است .
به راستی چه شد که زمین تحمل چشم های دوراندیش تو را نداشت ؟
جز اینکه برای هر کوردتی آیینه ای هدیه آورده بودی !
بی شک در سراشیبی شب فرو رفت ، تیغ به دستی که فرق ماهت را نشانه رفت .
ای امیر با عظمت !
دیروز تو راه شیری را به ما نشان دادی !
و امروز ، کودک دلم با ظرفی از شیر به بالینت آمده است .
چشم هایت را بر ما مبند !
ما اهل کوفه نیستیم !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
24th November 2012, 05:08 PM
پرسش های یکریز
صدای اذان در فضای اتاق می پیچد . یک استکان شیر و یک دانه خرما به دهان نزدیک می کنی .
یک روز گرسنگی و تشنگی را پشت سر گذاشته ای .
" در کدام نماز به یاد خدا بوده ای ؟ " این را ماهی سرخ داخل تنگ بلورین با نگاه های یکریزش از تو می پرسد .
... و به فکر می روی که من روزه بوده ام یا این ماهی بی زبان ؟
یا این گل سرخ که به زحمت دست هایش را رو به بالا نگه داشته است .
یا حتی سنجاقک که نه غیبت می کند و نه چشم طمع به مال کشی دارد .
... و از خودت می پرسی : " آیا تا به حال هیچ گلی به هم نوعش حسادت کرده است ؟ "
و باز این سؤال که : " در قنوت کدام نمازم " خود " کم رنگ تر از " خدا " بوده است ؟ "
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
24th November 2012, 05:12 PM
وضو از چشمه ماه
دیگر هیچ سهمی نمی خواهم ، نه از آفتاب مهربانی که سایه اش بر سرم سنگینی می کند ؛ نه از نسیم خنکی که دست مهرش از سرم کوتاه نمی شود .
حتی از هیچ گلی انتظار ندارم عطر مست کننده اش را به من هدیه کند .
از نخل های روزه دار اگر خرمایی برای افطار رسید شکر می کنم وگرنه بگذار بی منت هیچ کس از پشمه ماه وضو بگیرم و سر به سجاده آسمان بگذارم ...
خدایا شکر !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
24th November 2012, 05:16 PM
صدای اذان
دو چشم منتظر کنار سفره افطار پلک می زنند .
بوی نان سنگگ و پنیر و ریحان در اتاق پیچیده است .
به جز صدای عقربه های ساعت که لنگان لنگان راه می روند ، صدایی شنیده نمی شود .
کلیدی در قفل اتاق کوچک دل می چرخد ؛
گلدان کنار پنجره لبخند می زند .
صدای اذان آغوش می گشاید ... تو آمده ای !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
24th November 2012, 05:21 PM
مناجات (1)
ای آفریدگار سعی و سکوت و سخاوت !
پاهایم در گل مانده اند . گل احساسم پژمرده شده است .
چشم هایم را در مسیر گناه گم کرده ام .
زبانم ... آه ، زبانم دروازه اشتباهاتم شده است .
راه را نمی دانم ، فانوسی برایم بفرست تا تاریکی های قلبم را روشنی بخشد .
ای آفریدگار کوه های آرام و دریاهای متلاطم .
طناب غرور دست و پایم را بسته است ،
تیغ های گناه در تنم فرو رفته اند ؛
اما همچنان نبضم تو را صدا می زند :
نیمی فرشته ام و نیمی شیطان ؛
حال خوش رفته ام را به من برگردان !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
24th November 2012, 05:28 PM
مناجات (2)
ای رازدار پرده پوش !
سر در خویشتن فرو بدن ، گریستن در باد و رو به قبله عاشقی ایستادن را به من آموخته ای !
حالا هم صبر یک پروانه را ، در رهایی از پیله دلتنگی به من بیاموز !
تهور یک پرستوی بی آشیان را در من برویان !
...
به همه شب های پرستاره بدهکارم .
به آیینه های بامرام مدیونم .
از روی همه ی گل های باغچه شرمگینم .
تنها برای یک لحظه دست با کرامتت را بر دل ناآرامم بکش !
از اینکه پرنده مهربانی ات ، همیشه بالای سرم می چرخد از تو ممنونم .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
24th November 2012, 05:32 PM
از آن همه پلاک
در یک شب قدر ، تقدیر عاشقان رقم خورد و گردان های بلال و مالک ، از آب گذشتند .
بچه های جعفر طیار از معبر دعا رد شدند و به نور پیوستند .
گردان عمار را فرشته ها به آسمان بردند .
از آن همه پلاک های نورانی ، تنها همین چند نفر مانده ایم با پلاک های زنگ زده ،
با شانه هایی زخمی از تابوت های سبک !
آن قدر سبک که انگار بر دوش ملایک موج سواری می کنند .
من مانده ام و این قلم ناتوان ، که جوهره اشکش ، مدیون شهیدان گمنام است .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th November 2012, 07:08 PM
قفس
لبخند می زدی و دور می شدی !
گفتی : " جان شما و جان لاله های این باغ . "
دور شدی و نور شدی !
اما بعد از تو کسی سراغی از لاله ها نگرفت .
هرچه پنجره بود ، دیوار شد . هر چه دیوار بود قفس !
دلهایمان در قفس پوسید !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th November 2012, 07:15 PM
مناجات (3)
ای خدای آفریننده طلوع لبخند بر لب های صبح !
موج ها به سمت تو اوج می گیرند .
ستاره های نشسته پای منبر ماه ، دست به سوی تو بلند کرده اند .
و نیلوفران باغ به سمت تو می خزند ...
ای کریم باعظمت !
می دانم ، هیچ دستی که به سمت تو کشیده شود ، خالی برنمی گردد .
هر دستی که بالا می رود پلی ست از خاک تا افلاک !
و راهی ست که به تو ختم می شود .
حالا که دل هایمان خشک و کویری ست ،
باران نشاط و برکتت را بر ما بباران !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th November 2012, 07:21 PM
مناجات (4)
ای نورتر از نور !
کاش آن گونه که با موسی حرف زدی با من هم سخن می گفتی ! هر چند می دانم بارها با من حرف زده ای . با زبان خاموش گل های محمدی . با چشم های پر حرف آفتاب گردان ها و سفیدی نگاه ماه ، آن زمانی که جهان به چشمم سیاه شده بود .
می خواهم بی هیچ آدابی و ترتیبی ، با کلام ساده ی یک چوپان با تو حرف بزنم ؛
و همه حرف های دلم را در طنین ساز یک نیلبک خلاصه کنم :
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت ؟
ای خدای موسی !
از تو می خواهم موسی را بفرستی تا از نیل قلبم بگذرد و فرعون نفسم را غرق سازد .
ای پروردگار !
" خلصنا من النار " ... مرا از شر آتش گناه خلاص کن !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th November 2012, 07:31 PM
مناجات (5)
ای خدایی که اولین سلام را بر دلم نوشتی !
ای ناشناخته مهربان !
ای آشناترین غریب ! ای نقاش زیباترین طلوع ها و غروب ها !
ای خالق عشق و دردهای شیرین ! ... لذت سکوت و انتظار را به سلول های تنم بچشان !
فرصت ها همچون عمر گل به پایان می رسند ، یاری ام کن تا باغبان این گل های شریف باشم .
سقف های کوتاه دلگیرند ، کمکم کن تا کبوتر فکرم را در آسمان یاد تو به پرواز درآورم .
ای آفریدگار !
چراغ عشق را در قلبم روشن نگه دار !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th November 2012, 07:39 PM
خاکریز
ایام عید که بچه ها آمده بودند ، تعریف می کردند که هنوز با آن همه سن و سال ایستاده ای .
پیر و صبور و شکسته .
این همه سال چطور سر پا مانده ای و صحنه را ترک نکردی ؟
یادت هست چقدر کبوتر روی شانه ات می نشست ؟
چقدر لاله در سینه ات می رویید ؟
و چقدر خمیازه و ترکش سر و صورتت را می خراشید ، اما تو خستگی ناپذیر می ایستادی .
امروز دختر کوچکم اسمت را پرسید .
گفتمش . اما معنی اش را نفهمید و با تعجب گفت : " خاکریز یعنی چه ؟ "
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th November 2012, 07:46 PM
قاب عکس
قبل از آمدنت بوی پیراهنت را آوردند .
چشم های پدرت خوب شد . اما مادرت تحمل این همه سال را نداشت .
دیر آمدی ، خیلی دیر .
تو هم که بدقول از آب درآمدی !
مگر قرار نبود راه کربلا را باز کنید و برگردید ؟
حالا هم برگشته ای . اما بی نشانه و بی پلاک . در تابوتی که از جسمت سنگین تر است .
خودت که دیدی ! محله را سیاه پوش کرده اند و سر کوچه حجله ای روییده است .
پسر همسایه وقتی عکست را دید گفت : " بیچاره چقدر هم جوان بوده ! "
تو هم که فقط بلدی از درون قاب عکست ، لبخند بزنی و نگاه کنی .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th November 2012, 07:52 PM
چفیه
بارها تو را دیده ام که مثل ابر ، دور گردن کوه می درخشی و گمان می کنم که تنها تحفه بهشتی باشی که می شود به آن افتخار کرد .
... اما مگر می شود یک تکه پازچه این قدر محبوب باشد و بشود در مورد آن این همه حرف زد ؟
بچه های آفتاب نقل می کنند که خیلی برایشان کاربرد داشته ای .
هم سفره غذایشان بوده ای ، هم سجاده نماز و هم مانع خونریزی زخم های خورشیدی می شدی .
چندی پیش یکی از بچه های تفحص ، حرفی زد که دهانم را قفل کرد ، می گفت که همه استخوان های "سید مهدی " در " چفیه " معطرش جا شد .
امروز هم شنیدم " حاج احمد " سفارش کرده بود ، چفیه هم رزم شهیدش را در کفنش بگذارند تا شاید در قیامت به دادش برسد .
تو چقدر آبرو داری " چفیه " عزیز !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th November 2012, 08:02 PM
عقربه ها را نگهدار
هنوز هم هوای چشم هایم که بارانی می شود به سراغت می آیم .
سر بر شانه های یاد تو که می گذارم دلم سبک می شود .
تو دیگر چیزی نگو !
خودم می دانم که بی معرفت شده ام . اما همیشه به گلدان یادت آب داده ام
شب های شلمچه که یادت هست ؟ آهسته از دستم فرار می کردی که یک جای خلوت گیر بیاوری و نماز شب بخوانی !
من ولی همیشه سر می رسیدم و فرشته هایی را که می خواستند تو را به آسمان ببرند فراری می دادم.
اگر رهایت کرده بودم که همان روزهای اول رفته بودی .
می بینی ؟
من از این روزها می ترسیدم که تنها بمانم .
حالا دلت خنک شد ؟
رفتی و زیر این مستطیل سنگی قایم شدی که چی ؟
به جای اینکه از درون قاب عکس کهنه ات هی لبخند بزنی بلند شو و دستم را بگیر !
خیلی خسته ام . پا در گل مانده ام .
این سرفه های یکریز ؛ این کپسول اکسیژن ؛ این قرص های رنگارنگ ؛ این ...
اگر دستت می رسد لااقل این عقربه ها را نگهدار !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم :سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th November 2012, 08:07 PM
مناجات (6)
آفریدگار مهربانم !
چشمه قنوتم سرشار از نیاز است و چشم هایم به خورشید لطف و کرمت خیره مانده است .
ای خدایی که تنها با اشاره تو ، سیب از درخت می افتد و ماه از چشم آسمان !
... و اشک ها و لبخندها از کرامت بی دلیل تو شکل می گیرند .
چراغ علاقه و امید را در دلم روشن نگه دار !
ای بی همتایی که عشق را آفریدی تا پلی باشد میان تو و شیفتگان باصفایت ،
نه بی دانه گندم ، دنیا معنایی دارد ، نه بی عشق !
که دنیا خود خوشه گندمی ست بر منقار پرنده ای عاشق .
پس ای عشق مطلق !
پایداری در مسیر عشق را به من بیاموز !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th November 2012, 08:15 PM
پیشانی بند
از وقتی شور عشق در کالبدش ریشه دوانده بود ، سر از پا نمی شناخت .
دیگر با سوت هیچ خمپاره ای روی زمین کپ نمی کرد .
نخل های جنوب به استواری اش غبطه می خوردند . نیزارها بر رد قدم هایش بوسه می زند .
شب حمله ، روی پیشانی اش نوشته بود : یا فاطمه الزهرا (س)
فردا ، ترکشی در پهلویش آرام گرفت .
فرشته های مقرب دف زنان به استقبالش آمدند .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th November 2012, 08:23 PM
عمو !
فصل برگ ریزان است .
مرد می رود و برگ های زرد در زیر سم اسبش له می شوند .
پشت سر ابری سیاه ؛ پیش رو دریایی تشنه .
مرد می تازد و راه در پشت سرش گم می شود .
ابر می غرد و او پیش می رود .
کم کم دریا برایش آغوش باز می کند .
موج ها به احترامش برمی خیزند .
فرشته های نگران ، لبخند می زنند .
لبهای ترک خورده مرد ، همچون کبوتری به سمت خنکای آب پر می کشند .
دست های ماتم زده مشک ، با آب آشنا می شود .
صدای نوزادی دل مرد را می لرزاند . از جا کنده می شود .
جان شعله ورش به سمت خیمه های افروخته می چرخد .
مرد تشنه ، مشک سیراب را به دوش می گیرد .
پشت سر دریایی نگران ، پیش رو برگ ریزان ...
ساقی مست ، میخانه در آتش !
ابری می غرد !
برگ های زرد زیر پاهای اسب می شکنند .
صاعقه ای از راه می رسد و ساقه نخلی خم می شود .
گلوی مشک خشک می شود . مرد به زمین می افتد و پیشانی خاک را می بوسد .
دو دست که خنکای آب را چشیده اند ، کنار ساحل جا می مانند .
صدای چند کودک ؛ سوار بر شانه های باد ؛ نزدیک می شود .
- عمو ! ... عمو ! ... عمو عباس !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
25th November 2012, 08:30 PM
خوش آمدی ... !
مثل تیری که از کمان شلیک شود از طایفه شب فاصله می گیرد و به قافله صبح سپید ، می پیوندد .
سایه ها می بینند و رنگ می بازند ، اما چهره مرد به سرخی می گراید .
عرق شرم بر پیشانی اش می درخشد .
اگر کمی سرش را بالاتر بگیرد می شود در چشمانش برق عشق را دید .
یادش می آید که چگونه راه را بر خورشید بسته بود . دلش می لرزد .
پاهایش سست می شود .
می ایستد و از دل می گذراند : " اگر مرا نبخشد ؟ ... "
خم می شود و بند پوتین هایش را گره می زند و به گردن می آویزد .
شن های داغ صحرا به پاهای برهنه اش بوسه می زنند .
خیلی آرام قدم برمی دارد و دلش را راهی حرم نور می کند .
صدای ضربان قلبش را فرشته ها به تبرک می برند .
سکوتی به رنگ حیرت در آسمان و زمین خیمه می زند .
نفس در سینه دقایق حبس می شود .
دستی پرده را بالا می زند و صدایی دلنشین از درون خیمه نور شنیده می شود :
- خوش آمدی حُرّ ... !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th November 2012, 05:10 PM
شصت لعنتی
عجول تر از تو ندیده بودم ، بی صدا می آمدی .
نه آمدنت را می شد دید نه رفتنت را . تنها از گرد و خاکی که راه می انداختی مشد حضورت را حدس زد .
مثل صاعقه نازل می شدی و یک دسته گل می چیدی و با خودت به آسمان می بردی .
آن روز وقتی توی سنگر نماز فرود آمدی موقع اذان ظهر بود . بچه ها منتظرت بودند ؛ عباس و سید مجید و مصطفی را می گویم .
آن قدر سریع پر گرفتید که از پروازتان تنها پری ماند و یک پلاک شکسته .
آن روز از آن آمد و رفت ناگهانی ، تنها یک ترکش نقلی سهم من شد . آن قدر ریز که فقط بلد است نیمه های شب ، وقتی دارم خواب دریا را می بینم ؛ مثل ساعت زنگ بزند و این خاطره را برایم نقل کند .
حالا سال هاست که سری به ما نزده ای .
در این روزگار غریبی ؛ کم کم دلمان برای تو هم تنگ می شود
خمپاره 60 لعنتی !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th November 2012, 05:17 PM
میدان مین
مرد می خواست که پا بر چشم هایت بگذارد و رد شود . همیشه خار مژگانت به پاها که نه ، به دل بچه ها فرو می رفت .
گاهی اسبی وحشی می شدی که هر سوارکاری را به زمین می زد . اما همیشه با همه غرورت ، به همت چند جوان بی ادعا رام می شدی .
راستش را بخواهی همیشه از دیدن هیبت وحشتناکت می ترسیدم . وقتی هم می دیدم که عده ای بی خیال از کنارت رد می شوند از خودم بدم می آمد .
شب های حمله بچه های تخریبچی با دو نوار موازی سفید ، دست هایت را می بستند و به اصطلاح خودشان معبر می زند . با این حال باز هم کار که گره می خورد ، معبری می شدی برای پروازهای عاشقانه .
حالا هم بعد از آن همه سال ، دست بردار نیستی و هنوز از دل خاک گرمت بچه های با صفا را به آسمان می فرستی .
با همه این حرف ها ، خودت به تنهایی میدانی هستی برای شناسایی آنهایی که مردترند ؛ میدان غربال عاشق ترها ، میدان جذب جان های از خود رها شده ، میدان رازناک جاودانگی ، میدان مین ! ...
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th November 2012, 05:22 PM
ترکش عزیز
یک قطره آفتاب بودی که در قنوت جانم چکیدی .
کاش دوستت نمی داشتم . آن وقت احساس می کردم که زیر پوستم مثل عقربی هستی که اگر بیدار شوی ، من بایستی برای همیشه بخوابم .
کاش یادگاری نبودی ؛ آن وقت از دستت فریاد سر می دادم .
وقتی مثل صاعقه در جانم می نشستی ، سرگردان بودی ؛ راه گم کرده ای بودی که پیغامی تند از یاری مهربان داشتی .
حالا بعد از این همه سال ، هنوز نیمه های شب بیدارم تا حسرت روزها و شب های از دست رفته عاشقی را به یادم بیاوری .
فراموشت نمی کنم " ترکش " عزیز !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th November 2012, 05:29 PM
پرچم ها ...
حالا دیگر کاری از دست کسی برنمی آید .
خوب می دانم ، این حرف ها مثل سکه های عهد دقیانوس دیگر رایج نیستند .
اما مگر می شود دید و دم نزد ؟
مردهای نسل قدیم دردها را به جان خریدند و رفتند .
رفتند تا این شب ها بی ستاره نباشد .
رفتند اما حالا آفتاب روزمرگی مثل خون در رگ های بی رمق خیابان در رفت و آمد است .
بعد از فصل مرام و معرفت نوبت به فصل بی غیرتی رسیده است .
منظورم تنها بچه های فوکولی نیست ، حاج آقاهای باصفا هم برج های زهرمارشان آسمان را سیاه کرده اند .
حالم به هم می خورد از این دو رنگی ها
علی واری و نداری سهم ما ؛ هتل های دوبی و خرید از پاریس و سفرهای حج با همه خانواده ! سهم شما . و عدالت یعنی همین !
امان از اسن آدم های مصنوعی ؛
ناخن های مصنوع ، خنده های مصنوعی ، چشم ها و دماغ های مصنوعی ؛
راستی دماغ های جراحی شده مس توانند عطر حضور شهیدان را استشمام کنند ؟
چقدر دلم برای پرچم های رنگ و رو رفته بهشت زهرا تنگ شده است !
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
30th November 2012, 05:33 PM
راه بی همراه
وقتی می رفتی کوله پشتی ات پر بود از خوشه های اشک ، حرف های ناگفته ، رازهای سر به مهر ، عطر مهربانی ، و عشقی که تا خدا قد کشیده بود .
به راهی می رفتی که نخل هایش در صف نماز بودند ؛ چلچله هایش زیارت نامه خوان و مردمانش یکدست خاکی پوش . همان راهی که انتهایش بوسه به آسمان می زد .
از سر کوچه که رد می شدی دستی به علامت خداحافظی تکان می دادی و گفتی : " من می روم ، اما این راه مرد می طلبد . "
... رفتی ! اما راه ، همچنان بی همراه مانده است .
برگرفته از کتاب حق با آفتابگردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد